فضای سوره کافرون- جلسه استاد-
دانشجو: ... سوالات را برای اینکه ... هم بحث ادبیاتش هم بحث اینکه ... فضای سوره و بحث تفاسیر روایی. نسبت به سوالات که هم نسبت به ادبیات و هم ... نکته خاصی به ذهنمان نرسید ولی دو سه نکته بود که انگار اختلافی بود ... به نتیجه ای نرسید. یکی بحث اینکه چرا مخاطبین با تعریض کافران مطرح شده؟ یعنی مثلا فرض کنید میتوانست اینطور بگوید که ... بزرگان مکه یا سران قبایل، این که آمده با این عنوان که حالت قبحی دارد یا ... علتش چیست که آمده با این واژه ... که این مال آقای موذنی بود. یکی دیگه هم بحث چرا معبود را محور قرار نداده؟ یعنی اینکه بحث ما را مشخص و تعیین میکرد که چرا الله نیامده بود؟ این هم مال آقای قره باغی بود و یکی هم جمع مکثر بود به ذهنمان رسید ... مطرح نشد که اینجا بحث قالب های بیانی که گفتیم هم کافرون جا دارد و هم کفار. بین این دو تا و این که جمع سالم به کار میبرد علت خاصی دارد یا نه؟
در رابطه با سوال اول که بحث تعریض در جایی گفته میشود که اصطلاحش در جایی است که در بیانتان به نکته ای اشاره میکند که منفی است جنبه انتقادی دارد مستقیم نگویید غیر مستقیم است. ولی در اینجا اولا باید ببینیم تعریضی هست یا نیست. شما جمعی را دارید خطاب میکنید که عنوان این جمع در رابطه ای که با شما دارند یا رابطه ای که میخواهید با آنها برقرار کنید همین عنوان است. کافر. اینکه میگویند در رابطه شما چون جمعی که میخواهید گفتگو کنید گاهی عنوان قبیله ای خاصی دارند یا عنوان اجتماعی خاصی دارند شما با آن عنوانی که با شما ارتباط پیدا میکند صحبت میکنید. پیامبر خدا صلوات الله علیه و اهل دعوتی دارد با کسانی صحبت میکند که در برابر این دعوت موضعی دارند. طبیعتا باید به آن عنوان توجه کنید. نکته دیگه هم که هست این است که حتی پیامبر خدا صلوات الله علیه و اله وقتی میخواهد با کسانی که مخاطبش هستند گفتگو کند اگر بخواهد عنوانی را بیاورد باید آن عنوانی را بیاورد که برای گفتگوی با آنها موضوعیت دارد. تفاوتش با اولی چیست؟ یعنی میخواهید اولا با کفار صحبت کنید ولی از این جهت میخواهید صحبت کنید که شک و شبهه ای دارند روی آن میخواهید دست بگذارید طبیعتا ممکن است با این عنوان شک و ابهام داشتن با چنین عنوانی روبرو شوید. پس این طبیعی است که با آن عنوانی که با یک جمع مرتبط هستید گفتگو کنید. در رابطه با بحث کافران و کفار باز بطور کلی بگویم در سوالات چینشی یا ارتباطی دنبال سوالات کلیدی هستیم و اینرا مکرر هم گفتیم. سوالات ریزی که ممکن است مطرح شوند و نکته ای هم داشته باشند و در تفسیر ممکن است به آن بپردازید اینها اینجا مدنظر ما در طرح سوالات نیست. مثل اینکه مثلا در ... تفاسیر داشتیم که ... برای چیست هاش برای چیست کجا بکار برده میشود. اینها نکات ریزی است که ممکن است در کار تفسیری شما و نوشتن سوره بکار بیاید ولی اینکه به عنوان سوال کلیدی مطرح شود که از آن انتظار دارید تفکری در شما ایجاد کند و با آن تفکر به باز شدن و رفع شدن ابهاماتی برسید نمیشود سوال اینطوری را مطرح کرد. سوال دیگه هم داشتیم سوال دوم این بحث بود که قابل توجه است در این سوره البته تکمیل همان محور است که چرا محور عبودیت قرار گرفته و آن هم با این شکل که لا اعبد ما تعبدون. حرفی از خود معبودها و شناسه هایی که برای آن معبود است نشانه ای برایش نیست معبود بطور ابهام واگذار میشود فقط معرفیش به عابد است ما تعبدون و ما اعبد. همین که این هم میتواند محل تامل باشد در محور گفتگو جلسه قبل هم بود. تکمیل این بحث این میشود حالا باز یک جهتی که بحث را تقویت میکنیم این که حضرت وقتی نفی میکنند اثباتا دیگه صحبت نمیکنند که مثلا لا اعبد ما تعبدون بعد اثباتا بگویند مثلا اعبد الله ربی. اثباتی صحبت نمیکنند. این که گفتم ... میدانید اگر حضرت بخواهد صحبتی کند دیگه از آن محوریت عبودیت بیرون آمدیم معبود دارد ... میشود در حالی که در این سوره اصلا متعرض معبود نیستند فقط آن چه که دارد گفتگو میشود این است که آن چه شما عبودیت میکنید و من عبودیت نمیکنم و آنچه را من عبودیت میکنم شما عبودیت نمیکنید. خوب این سه نکته ای که در سوالات شما بود اما بطور کلی انتظارم این بود که ما گفتگوی جلسه قبل که انجام شد این بود که اولا سوره را بررسی کردیم محل هایی مواضعی که در سوره جای تامل داشتند و میشد ازش سوال بیرون بیاید جلسه قبل مشخص کردیم. در جلسه گذشته به این پرداختیم که حالا نقاط را بررسی میکنیم ببینیم از دل اینها چه خروج از روال طبیعی یا تنوع قالب هایی که در روال طبیعی هست و بر اساس آن خروج از روال طبیعی سوال مطرح کنیم. کاری که شما باید فردی و در جمع مقایسه تان انجام میدادید این بود که میآمدید باز همان نکات را مرور میکردید خروج از روال طبیعی را میدیدید یا تنوع قالب ها را که برای روال طبیعی میتوانست بکار برود آنها را میدیدید و بعد میگفتید این نکته با توجه به این خروجی که از روال طبیعی داشته من میتوانم چگونه سوال مطرح کنم. یعنی اینطور تمرینی را باید انجام میدادید نه اینکه فقط آن قالبی که من سوال طرح کردم چون خودم هم خیلی چیز نمیدانم فقط بر اساس خروج از روال طبیعی و اینکه ببینید چطور خروج از روال طبیعی میشود به سوال تبدیل شود. همان اگر بخواهد تکمیل شود باید کمی رویش کار شود. پس تمرینی که باید در این فاصله زمانی هفته گذشته تا الان انجام میشد این بخش بود که تمرین میکند و خودتان ببینید نکته ها و خروج از روال طبیعی مشخص است حالا طرح سوالش با شماست. ببینید چه سوالی میشود.
دانشجو: ... شما زحمت کشیدید دوباره این کار را نکنیم ... نکته دیگه به ذهن نمیرسید
هر دانش آموز اگر این را بگوید که شما انجام دادید ما انجام ندهیم یعنی نتیجه هیچی حاصل نمیشود
دانشجو: نه مباحثه شد ولی چیزی به ذهن نمیرسید
یک وقتی مباحثه درس خارجمان اینطوری بود که استاد یک چیزی فرموده بودند دو سه نفری مینشستیم حرف های استاد را تکرار میکردیم اینطوری و اینطوری گفت تمام میکردیم میرفت. این خروجیش چیزی نمیشد نهایتا نشان میداد که حرف استاد را فهمیدیم.
دانشجو: شما حرف ما را زدید
اگر این باشد دیگه کامل است عذرتان پذیرفته است. به عنوان یک کار تمرینی که میخواهید انجام دهید باید در طول فاصله زمانی جلسه قبل تا الان حتی دغدغه ذهنی تان باشد ببینید چی میشود از این بیرون آورد ذهنتان را هم عادت دهید که اگر یک حرفی مطرح شد در قالب آن حرف نمانید آن را کنار بگذارید، یعنی اگر سوالی مطابق با این خروج از روال طبیعی مطرح شد دیگه ذهنتان نشود که این خروجی از روال طبیعی بود این هم سوال. عادت دهید ذهنتان را و اینطوری تمرین دهید که بتوانید این را کنار بگذارید جدای از آن حرف ها دوباره روی مسئله فکر کنید. یک مسئله هم این است که آیا برای پاسخ به این سوال های چینشی و ارتباطی چه منابعی داریم و چطور باید تامل و تفکر کرد که قبلا گفتگو کردم فقط الان اشاره کردم به گفتگوهای قبل مراجعه کنید برای مرحله بعد که میخواهید به پاسخ سوال ها بپردازید دوباره به آنها توجه و تامل کنید یا اگر نیاز بود باز هم گفتگو میکنیم. اما در رابطه با فضای سوره که مرحله بعد از این کار ما که سوال های چینشی و ارتباطی مطرح شد حالا به این رسیدیم که فضای سوره و سوالی که میخواهیم اینجا مطرح کنیم چیست. یک راه این است که بیاییم تجربه گذشته خودمان را در سوره هایی که پشت سر گذاشتیم و گفتگو شد را ببینیم چه راه هایی است. در سوره معوضتین به اینجا رسید که داستان سوره پناه است و ما باید کلید واژه پناه را محور قرار داده ببینیم پیرامون پناه چه مسائلی مطرح است و چه راه حل هایی مطرح شده است و بعد قرن در رابطه با این مسئله و مسائلی که پیرامون پناه مطرح است چه راه حلی را اشاره دارد. این همان بحث کلید سوره بود که در سوره های دیگه هم این را داشتیم. اگر این روال را برویم پس میتوانیم به این نتیجه برسیم که برای نزدیک شدن به فضای سوره بیاییم واژه هایی مثل، اگر یک واژه را تشخیص دادیم که کلید سوره است مثل پناه مثلا در معوضتین همان را بررسی کنیم. در اینجا که واژه های متعددی داریم میتوانیم به این واژه ها بپردازیم همینطور که در سوره نصر این کار انجام شد در واژه های مختلفی بود اینجا هم سه واژه اصلی کفر و عبودیت و دین میتواند مورد بررسی قرار بگیرد منتهی در هر کدام از اینها باید این توجه را داشت که وقتی به یک موضوعی مثل کفر یا عبودیت یا دین میپردازیم در واقع یک کار موضوعی میخواهیم انجام دهیم و در سوره های قبل هم این را اشاره کردیم. میخواهیم یک کار موضوعی انجام دهیم ولی نمیخواهیم یک کار موضوعی تام و تمام انجام دهیم چون اگر بخواهیم کار موضوعی تام و تمام انجام دهیم خودش یک کار مفصلی است. روشش و مراحلش طی شود. فقط میخواهیم زمینه هایی در این موضوعات پیدا کنیم که با آن زمینه هایی که از این موضوعات پیدا میکنیم بتوانیم به فضای سوره و مخاطب سوره نزدیک شویم. این توضیحی که دادم کار موضوعی میشود کلید کار موضوعی این است که شما بیایید ببینید در رابطه با موضوعی مثل کفر یا عبودیت یا دین، چه پرسش هایی مطرح است؟ یک وقت کار موضوعی مثلا کفر یا عبودیت را بطور کلی یا عام میخواهید انجام دهید طبیعتا پرسش ها هم میرود در قالب کلی، یعنی مخصوص یک سوره و یک فضا نیست و یک وقتی در این سوره میخواهیم کار را بررسی کنیم با توجه به مطالعه و آشنایی که با این سوره داریم و محتوایی که این سوره دارد در رابطه با کفر چه سوال هایی میتواند اگر به پاسخ برسد کمک کند به ما که این سوره را بفهمیم. آیا مثلا مراحل شکل گیری کفر میتواند موثر باشد یا ریشه های کفر میتواند موثر باشد؟ نسبتی که بین کافران و مومنان برقرار است میتواند موثر باشد؟ الان دیگه ما کفر را بطور کلی نمیبینیم. یک محورهای خاصی که در این سوره ممکن است اگر اینها حل شود بتواند به ما کمک کند. من اگر بدانم مراحل شکل گیری کفر چیست شاید این زمینه به من کمک کند که این مخاطب که اینجا در سوره داریم یا ایها الکافرون طبیعتا مطلق کافرها نیستند. کافرهایی که هنوز جای گفتگو باهاشان هست. این چه مرحله ایست و چه گروهی هستند؟ پس قدم اول برای کار موضوعی در هر کدام از اینها این است که یک سری پرسش هایی را مطرح کنیم. منتهی چون نمیخواهیم برویم در کار تفسیر موضوعی و روش طرح سوال و روش جمع آوری و تحلیل آیات، دیگه این را نمیخواهیم بگویید مثلا من رفتم این سوالات را آوردم یک جلسه سوال مطرح کنیم یک جلسه آیات را مطرح کنیم که خودش یک کاری شود. در همین حد که بروید دنبال آیات و روایاتی که مربوط به کفر است چند سوالی که اگر جوابش را بدانید در فهم سوره به شما کمک میکند. این سوالات را مطرح کنید و بعد با آن سوالات بروید سراغ آیات و روایات. چون خودش داستانی دارد کار تفسیر موضوعی خودش کاری است و کار سنگین تر از کار تفسیر ترتیبی است شاید این نوع کار های واژه ای که انجام میدهیم در سوره نصر داشتیم کمی در سوره معوضتین هم مختصری این کار را داشتیم شاید اینها زمینه شوند که فرصتی مفصل تر به این پرداخته شود ولی فعلا اگر سراغ آن برویم سفره جدیدی را باز کردیم که هم از این کار اصلی میمانیم و هم آن را نمیتوانیم جمع کنیم. در بحث عبودیت هم همینطور است که اگر مثلا شما در رابطه با عبودیت چه سوال هایی را جواب دهید میتواند به شما کمک کند در اینجا و هم چنین در دین. این ها که میگویم ممکن است در بحث عبودیت که میآیید ارتباط این عبودیت با دین بتواند برای شما کارگشا باشد. یعنی دو واژه را دارید عبودیت را دارید ارتباط این سوال برای شما میشود که باید بتوانید به آن به عنوان یک موضوع دنبالش بگردید و به آیاتی دست پیدا کنید که بتواند این مسائل را روشن کند. پس این یک راه بود که بیاییم در مواجهه با این سوره برای رسیدن به فضا یا زمینه ای که سوره درش مطرح میشود کلید واژه هایی مثل کفر و عبودیت و دین را مورد بررسی قرار دهیم من اینجا کلید واژه دیگه هم نوشتم نه به این مناسبت که در سوره ها آمده ولی میتواند مدنظر باشد بحث برائت است. چون کسی که با این سوره برخورد میکند شاید اولین چیزی که از این برداشت میکند برائت است را فقط به عنوان یک چیز فرعی در نظر داشته باشید یک رویکرد دیگه که در بررسی این سوره میتوانیم داشته باشیم همان رویکرد تاریخی است رویکرد تاریخی به این معناست که ببینیم که در مسیر تاریخی که پیامبر اسلام صلوات الله علیه و اله طی کردند و در این مسیر با یکی از گروه هایی که مدام برخورد داشتند بحث کافران بوده، چه روندی اتفاق افتاده؟ کفار چه موضع گیری هایی در برابر دعوت پیامبر داشتند و از این طرف پیامبر خدا صلوات الله علیه و آله چه شیوه ای را در برابر برخورد آن کار بکار گرفته در مراحل مختلف. این هم میتواند به ما کمک کند مثلا اگر بفهمیم شیوه های کفار این بوده و برخوردهای پیامبر با هر کدام از شیوه ها این بوده و بعد هم مجموعه روند برخورد کفار و شیوه پیامبر را میدانیم و هم اینکه این سوره کجای این قرار میگیرد در چه مقطعی این سوره مطرح شده است. شاید این را توجه کرده باشید در تفسیر مجمع در بحث روایی متنش را داریم اشاره میکنند نکته ای که در شأن نزول مطرح میکند این است که میگوید وقتی مشرکین برخوردی که در روایت آمده انجام دادند و این سوره بر پیامبر نازل شد و این سوره را پیامبر بر کفار خواندند نتیجه این شد که کفار مأیوس شده و شروع کردند به ایضاع پیامبر و اصحاب پیامبر صلوات الله علیه و آله. خو این میتواند نشانی باشد از یک مقطع تاریخی که در آن مقطع تاریخی هنوز پیامبر قدرت پیدا نکرده در شرایطی هستند و وقتی کفار مأیوس میشوند دیگه برخوردشان ایضاعی میشود. این را فقط از این جهت گفتم که اگر ما همین نکته را در تاریخ داشته باشیم و نسبتی بین محتوای سوره و برخورد پیامبر داشته باشیم میتوانیم تشخیص دهیم آن مقطع تاریخی چی بوده و چرا کفار به اینجا رسیدند و چرا پیامبر در شیوه برخوردش در این مرحله چنین اقدامی را کرد. پس آن بررسی تاریخی جریان کفر و شیوه برخورد پیامبر هم میتواند رویکردی باشد که ما را به فضای سوره نزدیک کند
دانشجو: ... ما اگر بخواهیم همچین کاری کنیم به چه منابعی مراجعه کنیم؟
منابع تاریخی دیگه. حتی اگر همین عنوان را سرچ کنید در بعضی کارهای تاریخی همین عنوان برخوردهای پیامبر یا واژه های اینطوری، یک سری چیزهایی ممکن است به دستتان، بعضی ها جمع کردند مثلا کفار در یک مرحله دنبال تطمیع بودند و در یک مرحله تهدید کردند در یک مرحله برخوردهای مصالحه ای داشتند اینها را میتوانید ببینید البته نه به این جمع بندی که دیگران آوردن اکتفا کنید از آنها راه پیدا کنید که ما در تاریخ بینیم چه وضعیتی پیدا میشود. رویکرد سومی که میتوانیم اینجا داشته باشیم بحث شبهات است. یکی از رویکردهایی که در برداشت و فهم آیات به ما جواب میدهد این است که ببینیم چه سوالها و پرسش ها و شبهاتی مطرح است که مرتبط با این سوره است و فهم آن شبهات و پرسش ها میتواند ما را به فضای سوره نزدیک کند. این را در کدام سوره تجربه کردیم؟ در سوره توحید. در سوره توحید اگر کسی شبهات و مشکلات را نداند شاید خیلی از سوره نتواند استفاده کند ولی وقتی شبهات را میبیند بعد به فضای سوره که چرا اینطوری صحبت میکند نزدیک میشود. حالا در این فضا چه شبهاتی را داریم؟ شبهاتی که در حوزه نگاه به دنی مطرح میشود مثل بحث تکثر گرایی یا بحث صلح کلی و تساهل و تسامح، یا آن بحثی که آقای ... مطرح میکرد عقلانیت و معنویت یا شاید این بحث به عنوان خاصی نشد باشد اینکه ما بتوانیم از آیین ها و دین های دیگه بهره گیری کنیم برای زندگی خودمان. این بیش از این هم میتوانید پیدا کنید چیزهایی که به ذهنم آمد اینها بود مسائلی است که یک مقطعی هم زیاد مطرح بود الان کمرنگ شده شاید یک دهه قبل این بحث های تکثر گرایی و تساهل و تسامح زیاد پررنگ بود البته عقلانیت و معنویت فقط از طرف ایشان مطرح شده یک مقدار هم در مجلات پیرامونش گفتگو شده است. اما بحث صلح کلی بحثی است که تاریخی تر است سابقه تاریخی بیشتری دارد بعضی مسلک های صوفیه یا عرفا مشی شان همین مشی صلح کلی است مشکل ندارند همه را در این حد میدانند که خیلی خوب رابطه برقرار کنند و مشکلی با هیچ پیرو عقیده ای نداشته باشند. ما اگر این سوالات را داشته باشیم و بعد با این سوالات بخواهیم سراغ این سوره بیاییم آیا میتوانیم نزدیک این سوره شویم یا خیر؟ این هم یک محور است. این سه تا رویکرد را میشود بهش توجه کرد حالا نمیخواهم بگویم الزاما هر سه رویکرد اینجا رویکرد مناسبی است ولی فقط به این جهت که ما آنچه در سوره های قبل دیده بودیم بیاییم یک جا خودمان بکار بگیریم و بتوانیم تمرینی داشته باشیم آیا در رابطه با این سوره این شیوه جواب میدهد یا نه؟ شاید هم به این نتیجه برسیم که هر سه شیوه خوب است و مکمل همند و میتوانید هم تقسیم کنید یعنی بگویید سه نفر با این رویکرد کار را انجام دهند و دو سه نفر هم رویکرد دو و یک گروه هم رویکرد سه را انجام دهند که یک کار در هر سه محور انجام شده باشد و بعد حاصل کار را بسنجیم ببینیم چه مقدار میتواند ما را به فهم سوره برساند
دانشجو: رویکرد سوم بر اساس آن حدیثی بود که سوره توحید ... چه شبهاتی در ذهنشان است بر اساس آن وارد بحث شدیم الان اینجا میبینیم که واژه دین اینجا آمده. میخواهم بگویم که اینجا این را میشود مطرح کرد؟ چون دین آمده بگوییم هر سوال و شبهاتی در مورد دین است را جمع و جور کنیم ببینیم این سوره میتواند پاسخگو باشد یا نه یا به صرف اینکه یک لطفی در سوره است آیا میتوانیم بگوییم شبهاتی که در سوره است پیرامون فضا را به دست آوریم یا خیر؟
اولا اینکه اشاره کردید روایت آمده بود فقط بحث آن روایت نیست بطور کلی هر کس به اندازه ای از قرآن هدایت میگیرد که به نیازش رسیده باشد به پرسش و سوالش رسیده باشد. مثلا قرآن برای سالکی که مراحلی را طی کرده و اوجی گرفته حرف هایی دارد ولی من که در آن مقام نیستم میتوانم این حرف ها را بفهمم. قرآن برای کسانی که در حوزه های مختلف دچار مشکل شده و سوال و مسئله دارند حرف دارد ولی من که هنوز در آن حوزه مشکلی پیدا نکردم سوالی ندارم این حرف نمیتوانم بگیرم. شاید بیان روایی کلیش این باشد که ... الشمس و القمر. شمس و قمر جریان دارند قرآن هم جریان دارد. شمس و قمر در هر زمانه ای مقداری که آن مردم میخواهند بهره ببرند و نیاز دارند ازش استفاده میکند قرآن هم همینطور است. آن روایت یک نکته است یک نمونه است برای این شیوه قرآن.
دانشجو: نه میخواهم بگویم کجا میتوانیم معیار داشته باشیم؟ مثلا در سوره ابی لهب در مورد برخورد ایشان با همسرش است ... یا مثلا همسرش این کار را کرده میتوانیم بگوییم اینجا برخورد زن و شوهر چه سوالات و شبهاتی است ...
... زن و شوهر نیست اصلا. نکته دوم که میخواستم بگویم اینجاست. که در این سوره فقط بحث دین نیست که چون کلمه دین آمده. 4 تا آیه مطرح شده بعد میفرماید که لکم دینکم ولی دینی. اگر ربطی بین دین و عبودیت بدانی با همین مقدار که از سوره میدانی من معبود شما را نمیپذیرم آنچه شما میپرستید من نمیپرستم و شما هم آنچه را من میپرستم نمیپرستید پس لکم دینکم ولی دین. این حداقل برداشت این است که ترجمه ساده اش این است که دو تا دین را جدا میکند میگوید دین شما مخصوص شما و دین من مخصوص من است این چیزی است که حاصل سوره است حالا حتی به حاصل سوره بودن هم توجه نکنیم یک آیه است که در سوره مطرح شده و میتواند روشنگر باشد که داستان چیست و آن رابطه است که رابطه بین دو دین است که این حوزه را پیش میآورد همانطور که در سوره توحید میبینید دارد از توحید صحبت میشود و در این سوره شبهاتی مطرح است این سوره چطوری میخواهد آنها را جواب دهد؟ پس فقط بواسطه کلمه دین نیست مثلا در سوره ابی لهب که میگویید اینطوری نیست که سوره دارد رابطه زن و شوهر یا همکاری زن و شوهر میپردازد که کجا همکاری کنند و کج همکاری نکند اینطوری چیزی از سوره کسی نمیفهمد. لذا نمیآییم بگوییم باید ببینیم در حوزه روابط زن و شوهر چه سوالاتی است بعد بیاییم به سوره نزدیک شویم ولی در این سوره بلحاظ نفی و اثباتی که در حوزه عبودیت اس و آخر که میفرماید لکم دینکم و لی دین این مسئله ارتباط با این حوزه حداقل به عنوان یک احتمال مطرح میشود ما هم گفتیم سه تا رویکرد گفتیم الزاما اینطوری نیست که هر سه اینجا به درد بخورد ولی به عنوان یک کار مطالعاتی میشود انجام داد و باید دید که حالا در این سوره چطوری جواب میدهد
دانشجو: رویکرد سوم ... شبهاتی که مطرح کرده اینطوری نمیشود مطرح کنیم که ... مختلف، یک رویکرد میتواند این باشد که ما با مشکلات و مسائل و پرسش های امروزی و آن حوزه که ... حوزه کفر و دین و عبودیت یا حوزه توحید در سوره ابی لهب فرض کنید بحث خسارت اگر بگویید در این حوزه ها ما چه پرسش و مسائل و مشکلاتی داریم؟ ... شبهه هم اسمش را نگذاریم
بله همین پرسش هاست منتهی ببینید تفاوتی است در عرصه هایی نمیگوییم چه پرسش هایی ما جدای از دین داریم. در عرصه هایی میبینیم اصلا خود دین آمده این توجه را دارد. مثلا بشر که دارد زندگی میکند در این زندگی شاید متوجه این بحث خسر و رشد نباشد که انگار من سرمایه ای دارم این سرمایه تعامل و معامله ای قرار میگیرد و در این معامله من دارم ضرر میکنم خود دین است که مطرح میکند آن وقت میبینید که حالا باید بفهمیم خسر کجا مطرح است از مفهوم خسر استفاده میکنید سرمایه ای باید باشد بازاری باشد بعد میروید در آن عرصه توضیح میدهید ولی یک جاهایی به این شکل است و البته این حرف درست است که ما میتوانیم خیلی از جاها پرسش هایی را مطرح کنیم که این پرسش ها برخاسته از نیازهای ما و جریان های اجتماعی ماست آن تاکیدی هم که کردم به آن روایت ... شمس و القمر به همین لحاظ بود. که در هر دوره ما نیازهایی داریم اما عمومیتش نمیدهیم که در هر سوره ای رفتیم باید اینطور رویکردی را داشته باشیم.
دانشجو: ... این چه موقعی به دست میید؟ بعد از اینکه کار تفصیلی میشود؟
نه نه. در همان سوره با یک مطالعه اولیه که سوره را داشتیم و تفاسیر را دیدیم کاملا مشخص بود آنجا چیزی که مطرح است یکی خسران و ثواب است که پیامدهایی دنبالش است تبت ... دنبالش میآید سیصلی نارا ... محور اصلیش ثواب بود لذا روشن بود ما آنجا باید به بحث ثواب و خسران بپردازیم. معمولا یک سوره یک مقدار مطالعه شود میشود به دست آورد البته نمیخواهم بگویم همینطوری میشود به دست آورد یک تمرین و مهارتی طبیعتا میخواهد نهایتش هم این شد من احتمال قوی میدهم این کلید باشد بر اساس این میروم اگر دیدم این جواب نداد ممکن است سراغ کلید دیگه ای بروم در بعضی سوره ها دیدیم تعدد واژه ها داشتیم مثل سوره نصر. اذا جاء نصر الله بحث نصر و تسبیح و حمد بود اینها بحث هایی بود که یک جهت هم این است مفاهیم به یک تعبیری درشت و کلی یا اساسی هستند در نگاه دینی. مثلا حمد و تسبیح خیلی جایگاه دارند هر جا میرویم این بحث تکبیر و تحلیل و تسبیح و تحمید را داریم 4 رکن مهمی که هستند
دانشجو: ... ظاهرا اهمیتش از آنها بیشتر است چون ...
بله در همان سوره بحث سوره بحثی است که در قرآن بخاطر اینکه حقیقت دین این است که گروهی دعوت میشوند به یک آیین و مسیری و بعد اینها میپذیرند وقتی پذیرفتند درگیری و تنازع ها و مشکلات شروع میشود بحث نصر مطرح میشود که نصر هم یک بحث اساسی است که در دین مطرح میشود. در این سوره هم باز یک بحث محوری که خود این واژه ها جدای از این بحث که نگاه کنید بحث کفر یک بحث محوری است در قرآن که نگاه میکنید بحث عبودیت و دین هم همینطور.
نظرات شما: نظر
استاد: یعنی جمله را میگوید که فعلیه است یا اسمیه، یک برخورد ساده را داشتیم که وقتی میگویید ولا انتم عابدون ما اعبد یعنی شما ثابتید تغییری در شما اتفاق نخواهد افتاد. ثبوت دارید.
ولی اگر باب را باز بگذاریم که این ولا انتم عابدون، این اسناد دادن. این ها آیا وجه دیگری میتواند داشته باشد؟ جد اقل راه برای تامل کردن باز است.
یک بحث هم این بود که اگر پذیرفتیم ثبوت ببینیم چرا ثبوت؟ این ثبوت به کجا برمیخورد؟ چرا و لا انتم عابدون ما اعبد؟ علتش چیست؟ تحلیلش چیست؟
در سوره به این ها میشود اشاره هایی برایش پیدا کرد که علتش چیست.
دانشجو: 1:05:45
استاد: برداشت شما را من ندیدم.
دانشجو: یک نگاهی به سوره قبل داشتم و معیارهایی که قبلا گفته بودیم سعی کردیم دسته بندی کنیم 1:6:30
سئوال اولی که مطرح شد برای شروع سوره و جلسه قبل هم مطرح کردید شما اینکه چرا در این سوره پیامبر باید در برابر کفار موضع بگیرند و چرا خداوند موضع نگرفته است؟ آیا این نحوه شروع توسط خداوند نشانگر مقام قرب است یا اینکه این کلام برای ناامیدی از درخواستشان است.
استاد: وقتی صدر سئوال را عوض کردید دیگر ذیلش با این نمیخواند. وقتی این شد که چرا پیامبر باید در برابر کفار موضع بگیرد بقیه اش بهش میخورد؟
دانشجو: قسمت اولش نه ولی قسمت دومش بیشتر مدنظر ماست.
استاد: خب ببینید بعدش که اینطور شروع شده این ادامه قل است. قل اهمیت دارد که اینطور گفته اند. درحالیکه وقتی بگویید اینجا پیامبر باید موضع گیری کند، اگر توضیحی داشتید که چرا پیامبر باید موضع گیری کند. دیگر داستان تمام میوشد و دیگر این احتمال هم در رابطه اش مطرح نیست. این احتمال اهمیت مقول، احتمالی در پاسخ به سئوال شما که چرا پیامبر باید موضع گیری کند نیست.
دانشجو: سئوال دوم بحث از اینکه چرا برای ندای کافران از ندای یا ایها که ندای دور است استفاده نموده؟ میتوانست از ندای نزدیک استفاده کند. ایا در اینگونه ندا برای کفار تحقیر است؟ یا برای دور بودن این ها از حقیقت است؟
استاد: البته تحقیر را از ایها به دست نمی آورند.
دانشجو: یکی از تفاسیر این احتمال را داده بود که اینکه از ندای دور استفاده کرده این است که خدا میخواهد با این تعبیر کفار را تحقیر کند.
استاد: یک بحثی داشتیم که وقتی سوالی را مطرح بکنید که کمک بکند ابهامی را رفع بکند الان «ایها» نهایت چیزی که شما بخواهید بهش برسید ،اولا ایها غالب است ادات غالب برای ندا است ،وقتی خداوند مثلا می گوید «یا أیها المومنون»یا «یا أیها النبی » این ادات قالب «أی »یا« أء»وقتی کسی بخواهد خیلی نزدیک یعنی فاصله نزدیک باشد یا قربی مطرح باشد اینجوری به کار برده می شود .
دانشجو: 1:10:25
استاد: بله آنوقت این «أی»هم در جایی به کار می برند که در واقع الف لام دارد که ایشان گفتند که دیگر آنجا نا چارید بری این رابطه این دوتا «أی»را بیاورند .این پس یک پالایشی هم روی سوالاتتان قبلا در سوره های قبلا هم گفت وگو کردیم،سوال ها را باید یک پالایش بکنید ،سوال هایی که کلیدی اند ،سوال هایی که می توانند یک کمکی بکند جهت بدهند به فکر ما،یک تأملی بکنیم با آن تأمل به نکاتی برسیم ،خیلی دنبال تکثیر سوال هم که نیستیم ،که بیاییم حالا هی زیاد کنیم سوال هارا، ما اتفاقا باید دنبال این باشیم که هرچه می شود سوالات را پالایش کنیم سوالات مهم تر واصلی تر را مورد بررسی قرار دهیم ،اگر این سوال حالا اگراینجور مطرح بشود، بحث خطاب مطرح بشود نه این که چرا «أی» بحث این که چرا پیامبر باید این گونه با خطاب حرف بزند ،چون پیامبر وقتی مأمور می شد تعیین موضعی بکند با کفار می تواند مثلا خطاب به مومنان در رابطه با کفارحرف بزند ،میتواند که بیان جوری بیاید که مثلا خطاب به کسی نباشد فقط این رابطه با کفار واین که هیچ رابطه ای نیست وعبودیت ها ازهم بریده است ،این را بیان بکند،میتواند بیاید خطاب کند چرا این موضع گیری به این شکل است که «یا أیها الکافرون»باید بیاید با خطاب برخورد کند با آنها .
این جای بحث دارد این بحثی نیست که بگوییم دور و نزدیک واین چیزها،ولی در نوع برخورد تحلیل دارد مثلا یک وقت می تواند نشانه ی مثلا قدرت باشد چیز دیگری باشد ،این جای تأملی دارد ،البته حالا در این که جزو سوالات اصلی است جای تأمل دارد ولی همی سوال ایشان را می شود در این قالب هم آورد ومطرح کرد .
دانشجو: یک سوالی هم مطرح شده بود این که چرا به جای تعدیل «الکافر»می توانست بگوید مثلا«الذین کفروا»،چه تفاوتی هست در این تعدیل ها ؟آیا به خاطر ثباتی که در درون کفر این افراد هست چنین تعبیری آمده و«الذین کفروا»یعنی یک درگیری داشتن واحتمالی که در این سوال آمده است؟
چون با اسم فاعل ذکر شده است .
استاد: باز جزو سوالاتی هست که باید بهش توجه داشته باشیم نکته ش هم درذهن ما باشد در کار تفسیر ایمان ،ولی سوال این نیست که حالا مثلا من بخواهم لااقل د رنگاه اول حالا ممکن است یک کسی تأمل بیشتری بکند بگوید نه از این جهت می شود ...که آن وقت باید یک جوری این تأملش را هم در سوالش منعکس کند که متوجه بشویم ازاین جهت ،کلیدی است .سوال این نیست که در نگاه اول بگوید بله این سوال اگر باز بشود یک تأمل رویش بکنیم یک چیز هایی ر برای ما باز م یکند ،نکته ای که شما اینجا می خواهید بگویید تفاوت «ألذین»است با این جور چیزها که می گویید «ألذین »قبلا هم اشاره شده است که یک انتقال را بیشتر رویش تأکید می کند ولی «الکافرون»شکل گرفتن وثبات را دارد ازش گفت وگو می کند ،یک بار معنایی این جوری با خودش دارد ،یک نکاتی است که در تحلیل سوره وتفسیر حتما باید مد نظرما باشد ولی در مرحله ی سوال ما باید بیاییم به سمت سوال هایی که تفکر وتأمل در آنها کمک بکند که سوره باز بشود.
این جا اشاره بکنم قبلا هم این بحث شده است آن چیزی که بیشتر در را باز می کند برای فهم سوره، آن قسمت آخر است یعنی این سوالات ترکیبی و سوالات اعتقادی در فضای بعدی که فضای سوره است معلوم میشود حتی مثلا سوالات دقیقی هم که مطرح می کنیم وجواب هارا که ممکن است ازمنابعی مثل محاوراتمان ازمنابعی مثل استعمالاتمان از بررسی ترکیبات مختلف به دست میاوریم این ها در آن فضا بیشترفهمیده می شوند مگر یا باز بی جواب می ماندندیا در حد یک جوابی که نمی توانیم بازش کنیم.
دانشجو: این سوال «الذین کافروا»و«کافرون»هم دوجور می شود مطرح کرد یعنی یک موقع سوال ادبی داریم ،فرق این سیاقت با این چه است؟ یک موقع هم سوال هم این است که1:15:07
می دانیم ولی چرا این را استعمال کرده است
استاد: این هم سوال ترکیبی وچینشی است،سوال چینشی یعنی این که ساختار وترکیب هایی که در جمله به کار برده شده است،ترکیب که می گویم منظورم ترکیب نحوی نیست ،چینش وساختاری که درجملات به کار برده شده است با دوملاک،یک خروج ازروند طبیعی اگر داشته باشد چرا،واگر همین روال هم هست ولی معادل ها دارد ،شکل های مختلفی دارد ،چرا به جای آن شکل این بکار برده شده است ؟حالا اگر این جا بگوییم روند طبیعی این بود که بگوییم«یا أیها الذین کفروا»است می گوییم چرا نگفت؟چرا گفت الکافرو؟این خروج ازروند طبیعی است اگر میبینیم نه خروج از روند طبیعی نیست ،روند طبیعی اش می تواند« یا أیها الکافرون» باشد می تواند یا «أیها الذین کفروا»باشد ولی بحث این است چرااین انتخاب شده است اینجا دوجهت مطرح است یک جهت این که آیا این سوال همین نکته ادبی که الان بهش رسیدیم باب دیگری را برای ما باز می کند، اگر باز می کند باید یک جوری درآن سوال تضمین اش بکنیم که در آن سوال معلوم بشود ما چه جهتی راداریم بهش توجه می کنیم والافقط همین که باشد «یاأیها الذین»با «أیها الکافرون »تفاوتی که درش داریم این است که این یکی یک تحمیلی را دارد می گویدو این یکی یک شکل گرفتنی را
دانشجو: این سوال جایش اینجا نیست،این بحث ادبی همانطور که شما اعراب را آن جا حل می کنید
استاد: نه این جزو سوالات ترکیبی وچینشی ما است ولی چون هم جواب گرفته است وهم کلیدی نیست ازش می گذریم ببینید سوال هایی که مثلا سوال ترکیبی در این است که می گوید مثلا که «الکافرون» این جا موقعیت اش چی است؟ ولی وقتی می اید سراغ تفاوت ها درد تفاوت ها که می توانست در ترکیب بیاید اینجا دیگر بحث چینش است
دانشجو: یعنی دوجور میشود مطرح کرد که شما یک موقع سوالتان این است چرا باتوجه به این که« الذین کفروا» و«الکافرون» دو امکان درواقع ترکیبی برای ما ایجاد می کند ،چرا این انتخاب شده است به جای آن؟این بااین فرق داردکه میگوییم فرق این دوتا باهم چی است؟
استاد: نه،چرا ...جواب اولیه شان فرق است.
دانشجو: فرق دارد این که جواب نمی گیردوقتی...خب فرق داشته باشد،چرا حالا آن انتخاب شده است؟
استاد: خب جواب اول وساده اش این است :به دلیل این تفاوت این انتخاب شده است ،یعنی مخاطب کسانی بوده اند که به یک ثباتی رسیده اند
دانشجو: این اضافه است دیگر، این که می فرمایید مخاطب، این برگشت به همان نکته ی ادبی است.
استاد: تطبیق همان نکته ادبی است. این سئوال، سئوال چینشی هست چرایی به کار بردن. ولی به دلیل یک لزوم جوابش که ما حتما باید بهش توجه داشته باشیم و کلیدی نبودنش میگوییم پالایشش کنید اینجا نیاورید.
در جاهای دیگر از این استفاده کردیم منتها یک وقت هایی اول سئوال است چون به تدریج که کار تفسیر میرود جلو بعضی از سئوالها دیگر کنار میروند چرا چون جواب گرفته اند. مثلا ببینید در سوره بقره داریم که (ها انتم اولاء) این اولش یک سئوال که یعنی چه؟ ولی وقتی در سوره بقره این را گفتگو کردیم و به جوابش رسیدیم و ازش استفاده کردیم دیگر از این به بعد این سئوال را نمیکنیم چون جوابش برایمان معلوم است. ولی ازش استفاده خواهیم کرد. یک بخشی از سئوال های ما اینطوری اند که بخاطر جواب گرفتن و روشن شدن از پاسخشان استفاده خواهیم کرد و.
دانشجو: شما چرا سئوالهای ترکیبی یا بلاغی را از آنها جدا کردید؟ فقط بخاطر اینکه آنها روشنند؟ چون سئوالهای پیچیده ای هست ولی اینجا بحث ادبی است. با فراغت از آنها باید اینجا بیاییم یعنی ...
استاد: بخشی از سئوال های چینشی ما ادبیات جواب میدهد ادبیات یعنی صرف نحو معانی بیان و 1:19:22
سئوالهای چینشی ما هستند ولی با وجود آنها جواب میدهند. پس چون جوابشان آنجا هست این دیگر سئوال چینشی نیست؟
دانشجو: فقط با ادبیات صرف شما چطور میخواهید این را جو.اب بدهید که ...
استاد: با ادبیات صرف ادبیات را میاورند تطبیق میدهند.
دانشجو: همین را میخواهم عرض کنم
استاد: تطبیق که دیگر کار جدیدی نیست که درش سئوال مطرح بشود. من با نکته ادبی جواب سئوالم را میدهم چطوری؟ با تطبیق. یعنی میگویم اینجا به دلیل اینکه مخاطب کسانی بودند که در کفر استمرار داشته اند و هرچه باهاشان رفتند تغییری نکردند. الکافر 1:19:56
دانشجو: از کجا متوجه شدید که اینها مخاطب هستند؟
استاد: از همین ترکیبی که به کار برده این بیان این را نتیجه میدهد. یعنی این که به جای الذین این را به کار برده این را نشان میدهد. مثل اینکه شما بگویید که وقتی جمله اسمیه به کار برده نشان میدهد، میگویید ثبوت را از کجا آورده اید؟ میگوییم از همین جمله اسمیه. حالا ممکن است قرائنی از جاهای دیگر هم باشد. قرائن خارجی که اصلا از کل فهم قرانی مان داریم. یا از آیات دیگر به طور خاص داریم آن قرائن هم به ما کمک میکنند..
دانشجو: سوال بعد اینکه چرا از معبود کفار تعبیر ما آورده؟ درحالیکه امکان استفاده از من نیز بود. 1:20:50
استاد: این را گفتگو کردیم. من فکر میکنم الان یک مشکلی که ما در طرح سئوال ها داریم این است که بیشتر متاثر از تفاسیریم یعنی نگاه میکنیم در تفسیرها که خوانیدم چه چیزهایی محل بحث بوده، ذهنمان تحت تاثیر آنهاست. و سئوال مطرح میکنیم. ما از تفاسیر باید جدا بشویم و با سوره مانوس بشویم تمام این سوره در ذهنمان باشد. من سئوالهای شما که میبینم آن رنگ تاثیر تفاسیر هست. نکات را رویش فکر کنیم ببینیم این جایی که محل تامل است را مشود ازش سئوالی به دست آورد یا نه؟ و این سئوال را در چه قالبی مطرح کنیم؟
دانشجو: 1:22:45
استاد:چرا این آفتش است. ولی این بحث ها این را دارد یعنی اینکه یک مقدار هم تفسیر را ببینیم با یک ذهن خالی هستیم.
تفاسیر یک کار اساسی میکنند و تقریبا حرفهایی که در رابطه با سوره هست و اطلاعاتی را که در رابطه با سوره هست را در اختیار ما میگذارند. ولی یک کاری هم که میکنند این است نقاطی که محل تامل بوده ذهن مارا با آن درگیر میکنند از آن جا آفت میشود. اگر ما اطلاعات را نداشته باشیم و همینطور با سوره مواجه بشویم مشکل بوجود میاید. ساده ترین چیزها را هم زیر سئوال میبریم. بیش از اینی که در فضای تفسیری تفاسیر فکر کردیم بیایم در سوره فکر کنیم این هم با آن اشاره ای که در جلسه قبلی کردم. یک مراجعه ای بکنیم به سوره های قبلی ببینیم چطور طرح کرده. مثلا ببینیم در سوره بقره در مقاطع مختلف چطوری سئوال طرح کرده. این ها یک تلنگرهای در ذهن میزند بیاییم نگاه کنیم این سوره کجاهایش سئوال دارد؟
وصل الله علی محمد و اله الطاهرین...
نظرات شما: نظر
استاد: در بندگی همه این ها هست.
یعنی بخواهیم بندگی را هم باز کنیم باز همین عناصر ازش برون میاید. یعنی میگوییم در این رابطه چه اتفاقی می افتد؟ فرمانبری چه اتفاقی می افتد؟ کاملا رام است. کاملا رام در برابر او کاملا خاضع است در برابر او.
اگر بخواهیم ویژگی هایی از این بندگی را به دست بیاوریم همین عناصری است که در لغت هم بهش اشاره شد.
جنبه نیایش هم درش هست. یعنی در فارسی هم به این معنا که دیدیم نبود ولی بیشتر متاثر از فقه ما که عبادت را به یک رفتار خاص میگویند. یا تعبیری که مفردات داشت که ابلغ است یا تعبیری که بعضی میگویند فقط در رابطه با خدا به کار برده میشود اشاره به همین نکته میشود.
دانشجو: 30:43
استاد: عبودیت به معنای بندگی است. ولی اگر آن جنبه عبودیت را بخواهید به کار ببرید که بندگی همراه با ستایش درش هست میتوانیم بگوییم پرستش.
پس بیشتر تاکید بر این بود که:
1: معنایی که لغوی در برابر یک کلمه قرار میدهد توجه داشته باشیم که میخواهد ذهن مارا به معنا نزدیک کند. معنایش این نیست که این را میشود به جای آن به کار برد.
این را به این بیان عرض کرده بودم که باید دنبال تفاوت بود. اما حالا یک چیزی بیش از این که عرض کرده بودم باید دنبال تفاوت بود است، که مثلا اگر عَبَدَ را به معنای ذل میگوید این دو تا چه تفاوتی دارند. یک چیز دیگری دارد اضافه میکند و این است که این دارد تقریب به ذهن میکند معنایش این نیست که تمام منای عبد این است. در استعمالات عَبَدَ و یعبد همه اش این معنا میشود کرد. نه آن فقط نزدیک میکند که تو در استعمالات بفهمی. واقع لغت را باید در این استعمال پیدا کنی. یعنی ببینی کجا به کار برده میشود. آن واقعی که ممکن است حتی زبان از بیانش هم قاصر باشد.
معمولا عرب زبان ها و فارس زبان ها خیلی واژه ها را میفهمند ولی وقتی بهشان میگویی معنایش را بگو نمیتوانند بگویند. با نمونه های استعمالی میتواند بگوید ولی میگویی یک واژه دیگری به کارببر، میگوید این ممکن است ولی باز تمامش هم نیست. این مشکل را همیشه باهاش مواجه هستیم. یک نکته بود که رویش تاکید کردم. نکته دیگر هم که تاکید دارم این است که متعدی و لازم بودن ماده ای که در برابر تفاوت در تعدی و لزوم در خود واژه و معنایی که مقابل واژه آورده میشود این را هم باید بهش توجه کرد.
نهایتا این است که ما هر واژه ای را وقتی یک معنای لغوی بهمان ارائه میدهد معنای متفاوتی که لغوی ندادند این ها را در نظر میگیریم و بعد نگاه میکنیم این معانی را از کدام استعمالات به دست آورده اند به چه جهت از این استعمال، در استعمال میخواهیم ببینیم حالا این معانی مارا به چه چیزی در استعمال نزدیک میکند.
دانشجو: 33:00
ترکیبش مثلا با یک واژه مثلا عاصی یا سرکش و این ها چطور توصیف میشود؟ یک جور تفاوت میشود تناقض میشود. ولی این معانی درش خوابیده آن وقت توصیفش با این ها یک مقدار...
استاد: لغوی ها هم اشاره کرده اند. در رابطه با خدا که قرار میگیرم عبد را دو گونه به کار میبرند. یکی به معنای اینکه مخلوق خدا هستند. یعنی همه آدم ها یعنی همه موجودات عبادند. یعنی جنبه ملکیت را دارند ترجمه میکنند که همه بندگان او هستند. در این جنبه فقط از آن طرف دارد نگاه میشود، یعنی واقع رابطه، رابطه مولا و عبد است. اما در این رابطه که ما داریم ازش گفتگو میکنیم که غالب هم هست در رابطه این طرف است. یعنی رابطه عبد با مولاست.
اساس بندگی یک نوع قدرت داشتن و مالکیت داشتن است. در برده این خیلی روشن است که این مالکش است و حالا برده هم ممکن است سرکش باشد، این واقع عبد بودن یعنی مالکیت و مملوک بودن را دارد ولی ادب عبد بودن و حقوق عبد بودن را انجام نمیدهد. یعنی واقعش این است که وقتی اومالکش هست او اطاعت کند و او نمیکند. در موجود مختار بودن این هست دیگر امکان عصیان هست. در لغت هم این را اشاره کرده اند که در رابطه با خدا از جهت مالکیت و خالقیت خدا بخواهیم نگاه کنیم همه عبدند. ولی از این طرف بخواهیم نگاه کنیم بعضی عبد هستند و بعضی نیستند یعنی بعضی سر به این بندگی میگذارند و بعضی نمیگذارند و عبد عاصی میشوند.
حالا در بحث کفر هم این بحث یک مقداری راحت تر و روشن تر است آن هم یک اینطور سیری را باید بگذرانیم. یعنی باز نگاه میکنیم در واژه کفر معانی که آورده اند ستر و تقطیع را آورده اند و کنارش هم بعضی ضد الایمان آورده اند جهود و ستر را در رابطه با کفران نعمت آورده اند ستر و شی را آورده اند در رابطه با کفران نعمت (سترها بترک اداء شکرها) مفردات آورده است.
البته این را هم بد نیست که دقت داشته باشید که در لغت هایی که ما میبینیم (36:05) را خیلی توجه نمیکنند ولی در تاج الحدیث آمده که مثلا کُفر با کَفر فرق دارد. کَفر به معنای ستر است و کُفر به معنای ضد الایمان است. و بعد میگوید این اصل کفر هم از همان کَفر است. یک تفاوت میگذارد. باقی ر هم که از ضرب و یا نصر هست که آن را هم تفکیک میکنند. در المنجد این خصوصیت را دارد که این ( 36:30) را به طور مجزا می آورد. پس این را هم باز ضدالایمان یا نقیض الایمان آورده اند. نقیض الشکر هم اورده اند. آخر هم که التحقیق تبری را هم آورده اند به نظر میاد در لسان دیده ام. اینجا حالا با تردید نوشته ام.
التحقیق هم که به معایرد و عدلم الاعتنا آورده.
چیزی که ما اینجا داریم چندتا معناست که آقایان اینجا آورده اند که عمده اش ستر و تقطیعه است. حال کیفیت ستر و تقطیعه چگونه است این را باید بهش توجه کرد که چطوری اتفاق می افتد. یک معنای ضدالایمان هم آورده اند. در رابطه با کفران نعمت جهود و ستر را هم آورده اند.
یک نکته ای که باید بهش توجه کرد این است که کفر را یک وقت بدون حرف جر به کار میبریم مثلا در رابطه با زارع میگوییم کَفَرَها یعنی بذر را پوشاند اینجا به معنای ستر میاید. یک جاهایی با حرف به کار میبریم. یعنی وقتی میگویند کفر نقیض الایمان با باء جر به کار میبرند. میگویند مثلا آمنا بالله و کفرنا بالطاغوت. کفر را به معنای نقیض الایمان میاورد و با حرف جر میاورد با باء میاورد. قالب استعمالاتی هم که در روایات و در قرآن داریم کفر با حرف جر میاید. در حوزه اعتقادی و نه کفر نعمت. یعنی وقتی شما کفر به معنای ستر و تقطیعه را با باء جر میاورید اینجا به معنای انکار و جهل ازش استفاده میکنند.
نکته ای که اینجا بود این بود که ما با توجه به اسعمالاتی که داریم اگر بخواهیم کفر را به معنای ستر به کار ببریم چه چیزی ازش به دست میاید؟ مثلا وقتی به زارع میگوییم کافور یا کفار به چه جهتی به زارع نمیگوییم ستار ولی میگوییم کافر یا کفار. شاید چیزی که در همه اینها مشترک است این است که درجاهایی که به لحاظ پنهان کردن به کار برده میشود ستری که به لحاظ پنهان کردن یا پنهان بودن به کار برده میشود این را بهش میگوییم کفر. یعنی اگر کسی یک چیزی را با یک غرضی میپوشاند این را نمیگویند کَفَرَ ولی وقتی به غرض پنهان کردن این کار را میکند اینجا کَفَرَ را به کار میبرند. حالا این ستر و پنهان کردن گاهی ستر و پنهان کردن یک چیز است و گاهی ستر و پنهان کردن یک نسبت است. مثلا وقتی که میگوید کفر نعمت خب خود چیزی که شما دارید ازش استفاده میکنید پنهان نمیشود. چیزی که اتفاق می افتد نسبت نعمت با مُنعِم هست که پنهان میشود اینکه نسبت نعمت با منعم پنهان میشود این میشود همان کفران نعمت.
اگر اینطور سطح تقطیعه را در نظر بگیریم و در استعلاماتش ببینیم چه نکته ی متفاوتی میتواند به دست بیاید میتوانیم برسیم به همین بحث پوششی که همراه با پنهان کردن است و البته باید توجه داشت که تفاوت هست در مباحثی که میگوید ستر و تقطیعه بین تقطیعه و ستر هم یک تفاوتی هست.
تقطیعه و برای چیزی قطاع و جلد قرار دادن درش یک نوع جنبه حفظ هم هست. با ستر. ستر فقط پوشش است. اما تقطیعه و برای چیزی قطاع قرار دادن، قطاع یک چیزی دارد که جنبه محفاظتی هم درش هست. لذا در بعضی از این ترکیب ها ممکن است ما به جنبه حفظ هم توجه کنیم.
که در بعضی از این استعمالات ممکن است جنبه حفظ به کار برده شده باشد. مثل اینکه خوشه انگور یا شکوفه انگور را بهش میگویند کافور، این به جهت اینکه آن خود این دانه که ابتدای انگور شدن هست را میپوشاند به ان جهت است. حالا این پوشاندن ممکن است به لحاظ پنهان کردنش اینجا گفته بشود از ماده کفر استفاده میشود. ممکن است به لحاظ حفظ کردنش باشد.
یک نکته را هم در لغت توجه کنید که باب مجاز همیشه باز است. یعنی فکر نکنیم که اگر مثلا یک لغتی به کار برده شد، حتما این به معنای حقیقی اش است. یکی باب مجاز است که باز است. یکی هم باب توسعه و گسترش لغت است. یعنی شما یک واژه ای دارید. اینک میگویم باز است یعنی مدام در محاورات و گفتگوهای ما هست ولو کند. یعنی یک واژه ای را با یک معنایی داریم و به مناسبت یک جایی میبینیم که در آن هم به کار برده نشده ولی ما آنجا به کار میبریم. این باب این قضیه باز است. لذا خیلی از چیزهایی که اتفاق می افتد مثلا کَفَرَ را که در رابطه با خوشه انگور به کار میبرند، این جهتی درش نباید فراموش کنیم. که کفر به معنای همان پنهان کردن یا ستر است و اینجا در این هم به کار برده میشود که گویی دارد پنهان میکند.
دانشجو: 42:20
استاد: ستر به معنای پوشاندن است ولی اینجا کفر و پنهان کردن یعنی ستری که برای پنهان کردن است. یا ستری که برای حفظ کردن است. البته این حفظش را در استعمالات من زیاد ندیدم فقط همان تقطیعه ای که مقائس دارد به آن میشود توجه کرد.
دانشجو: 43:12
استاد: هم کتابهایی داریم برای اینکه مجاز را از غیر مجاز تفکیک کنند. و هم اینکه لغوی بنایش هست که یک جاهایی بعضی از لغات را اشاره کنند. یا حداقل نیاورند یا اگر میاورند این را اشاره کنند که این از باب مجاز است.
ما مشکل پیدا نمیکنیم اما علاوه بر اینکه لغوی این مار را میکند خودمان هم باید حواسمان باشد توجه داشته باشیم که حالا چیزی را لغوی آورد الزاما نگیریم که حتما حقیقت است. احتمال مجاز را برای خودمان باز بگذاریم.
در رابطه با واژه دین هم که اینجا داشتیم باز اگر واژه دین را بخواهیم معنای که آورد اند را جمع آوری کنیم،
دانشجو: در رابطه با کَفَرَ بعضی از موارد استعمالش به نظر میاید آنچه که دارد پنهان میشود حقش این است که عیان، بشود، حقش این است که نمایان بشود و ما با یک عرضی آن را میپوشانیم.
استاد: اصلا پنهان کردن یعنی همین. یک فعلی از طرف من است. یک چیزی را نمیخواهم کسی بفهمد.
در دین باز انقیاد و ذل را آورده اند. حالا این که در ماده دین مباحث انقیاد و ذل را می آورد این توجه خوب است که بدانید در ماده ی عَبَدَ هم لین و ذل آورده بودند، خب اینجا ببیید خیلی روشن است که وقتی دارد میگوید (جنس من النقیاد و الذل) نمیخواهید بگوید که دین هم مثل همان معنا میدهد. ولی مفهومی که بتواند کمک کند به معنای دین نزدیک بشیم با توجه به استعمالات این انقیاد و ذل است که ایشان اینجا دیده اند و آورده اند.
طاعت را هم گفته اند. همراهی و انقیاد را طاعت هم گفته اند. یعنی این را استعمال آورده اند. (یقال دان له یقین دینا اذا اذهب و انقاد و طاع) وقتی همراهی میکنی و مقاد و مطیع است اینجا بهش میگویند که دان له.
عادت را هم آورده اند حکم را هم آورده اند حساب و جزا را هم آورده اند حال را هم بعضی آورده اند.
دانشجو: حاج آقا اینکه میفرمایید استعمالات است یا...
استاد: نه فقط یک استعمال بودکه با توجه به اینکه معنای اذهب را آورده بود درش اشاره کردم.
فعلا داریم لیست میکنیم معانی را که آورده اند.
دانشجو: 46:45
استاد: دِین را که به معنایی حال آورده اند در این عبارت البته من کاملش را نیاورده ام به معنای وضعیتی است ه شخص دارد.
یا مثلا دِین را آورده اند کل شئ حاضرا. یعنی کل شیئی که برایش یک اجلی هست. به معنای همان ذلت هم در استعمال آورده اند که دان نفسه میگوید استعمال. دان نفسه اذله و سعبدها.
بعضی ها هم شأن آورده اند. عبادت هم آورده اند. به معنای شأن و به معنای عبادت. (ماله اجلٌ) گفتم آورده اند. بعضی هم گفته اند (ما یطاع به المعبود.) آن چیزی که معبود به وسیله آن اطاعت میشود.
بعضی تعریف اصطلاحی است. که میگوید (الدین ما یذهب الیه الانسان واعتقده انه یقربه الی الله) دین چیزی است که انسان یه سمتش میرود و اعتقاد دارد که اورا به خدا نزدیک میکند.
باز دین الملک را در یک استعمال اورده اند که (فی قضائه الملک یا فی حکم الملک.)
حالا بخواهیم معانی را بگوییم انقیاد و ذل هست، همراهی و انقیاد هست عادت هست حکم و قضا، طاعت و عبادت، 48:44 برای دین آمده. دَین را هم به معنای چیزی که حاضر نیست و هرچیزی که برایش یک ابد و زمانی هست را آورده اند.
چیزی که در معنای انقیاد و ذل و عادت و اینها را اگر بخواهیم نگاه کنیم، وقتی عادت را در رابطه با دین به کار میبرند بیشتر به جنبه استمراری اش کار دارند یعنی چیزی است که ادامه میابد.
در باران هم همین را میگویند. بارانی که با یک حسابی میبارد. واژه دیان الدین را برایش به کار میبرند. این استعمالات را میاورم برای این است که ببینیم از استعمالات در چه چیزهایی استفاده میکنند.
پس دین یک انقیاد و ذل یک فرمانبری و رام بودنی است که اینجا استعمالات ازش استفاده میشود که یک چیز استمرار یافته است و ادامه دارد.
و حالا یک بحثی هست که این وقتی در رابطه با حکم و قضا به کار برده میشود (فی دین الملک) گفته میشود. یا استعمالاتی که داریم (ان الدین عندالله الاسلام)، اینجا به چه چیزی توجه دارد؟
این چیزی که با توجه به استعمالات به انقیاد و ذل اضاف میشود این است که انقیاد و ذل در برابر هرچیزی نیست. انقیاد و ذل در برابر یک حکم در برابر یک دستور، منتها حکم و دستور، نه حکم موردی که میگوید مثلا دستور داد او هم اطاعت کرد. نه اینجا دین هم که به معنای اطاعت میگویند همان لحاظ درش هست ولی نه به معنای این که دستور داد اطاعت کرد. با توجه به آن بحث استمرار و مواظبتی که در مطر مطرح شد. یعنی یک روندی که در آن روند نسبت به آن روند انسان اطاعت دارد. نسبت به آن روند انقیاد و ذل دارد. حالا فعلی اش که به کار برده میشود یعنی تو آن روند را پذیرفتی و نسبت به او انقیاد و ذل داری. اسمی اش که به کار برده میشود میتوان به همان روند و آن چیزی که شما پذیرفتی. ولی وقتی میگویند دین الملِک یعنی آن مجموعه ای که این ملِک و پادشاهی دارد. در سوره یوسف است. ما نمیتوانستیم در دین ملِک (حالا دین ملک را گاهی به معنای حکم و دستور میگویند و معنایش یعنی در حکومت ملِک) یعنی مجموعه قوانینی که آن پادشاه دارد. در آیین ملِک. اینطوری در نظر بگیرید دین در فعل که به کار برده میشود. دین الحق این انقیاد و ذل و مطیع بودن نسبت به آن دین و برنامه است. اینجا گفتم نسبت به دین چون خودش دارد یدینون دین الحق. ولی در معنای اسمی اش خود آن مجموعه را میگویند. دین الملک یعنی آن مجموعه ای که این ملک دارد.
پس ما هم اینجا معنا را انقیاد و ذل یا اطاعت یا عادت یا در استعمال همراهی، مطر موازد این ها را داشتیم. این انقیاد وذل را در این استعمال ها بخواهیم ببینیم چطوری میبینم؟
یعنی اطاعت نه در برابر یک فرمان. با توجه به آن دین الملک. اینطوری که بگوییم تمام استعمالات تقریبا با هم هماهنگ اند و یک معنا را میرسانند. من اینطور نوشته ام که انقیاد و رام بودن مستمر در برابر چیزی. که خود آن دان هم با طاع فرق دارد. طاع یعنی یک دستور را اطاعت کرده اند. ولی دان یعنی انقیاد و اطاعت مستمری باشد. این اطاعت و انقیاد مستمر در برابرش یک مجموعه ی ثابت و مستمر باشد. نه یک فرمان. و آن چیزی که در برابرش یا بر پایه آن، انقیاد انجام میشود آن را بهش میگویند دین.
دانشجو: خود بندگی هم هست دیگر؟
استاد: نه بندگی همان حیثیت به آن آیین و این ها کار ندارد. به این مطاع بودن در برابر مولا کار دارد.
دانشو: مطاع بودن مستمر است مطاع بودن در برابر کسی که...
استاد: بله در برابر شخص است نه در برابر دین الملِک و مجموعه ای که او دارد. البته یک رابطه ای بین عبودیت و دین هست که فکر میکنم در همین بحث اشاره کردیم که در آیات مثلا عبودیت را مطرح میکند یا صرراط مستقیم را مطرح میکند و بعد میکند ذلک دین القیم. یا ذلک الدین القیمه. عبودیت و دین با هم یک رابطه ی تنگاتنگی دارند. حالا شاید دین روش بندگی است. هرکسی معبودی دارد و تبع آن معبودش یک دین دارد. دین اینجا به معنای یک دین با منشأ آسمای یا یک موسس مثلا بودایی باشد و یک چیزی تاسیس کرده باشد نیست. هرکسی معبودی دارد و به دنبال آن پرستش و به دنبال این بندگی یک آیینی را هم برای خودش خواهد داشت. این ربطه ای است که بین عبودیت و دین به طور کلی برقرار است. و بعد وقتی به عبودیت خدا میرسیم این دین میشود دینم پایدار. در برابر این همه دین هایی که آدم ها دارند این میشود دین قیم.
دانشجو: از طرف خدا بودنش هم مهم است؟ از طرف ملک بودن؟
استاد: نه در لغت ندارد. البته در اصطلاح دین به هرچیزی نمیگویند. حتی آنجا باز ادیان غیر آسمانی را هم میگویند.
این یک مرور برای کار لغوی مان که ما چون دیدم دوستان زحمتی کشیده اند و این کمرحله اش را باز با یک نمونه انجام میشد. الین هم به این معنا نیست که این ها نهایی است. راه برای تامل دوستان باز است. فقط میخواستم به طور اجمال که اجمالش هم خیلی طول کشید یک اشاره ای بکنم که در لغت به چه چیزهایی توجه کنید. این را هم بگویم اگر از لغت خسته شدید خیلی نروید با لغت سر و کله بزنید آن که خروجی بحث برای ما میشود در بررسی لغوی، این است که معنا را پیدا کنیم. ممکن است ما همان مقائس را که میبینم معنا را پیدا کنیم. مقائس گفته مثلا عَبَدَ یعنی لان و ذل منتها با این نکته که لان و ذل را برای تقریب به ذهنم گفته. لان و ذل در این سه عبارتی که خودش ارائه داده ببینم تا بتوانم به معنا نزدیک بشوم.
اینطور فکر نکنید که مدام ما باید کار لغوی انجام بدهیم. حاج شیخ هم اینطور نبود که مثلا در لغت هایی که نگاه میکردند، ایشان در کتابخانه شان یک اقرب الموارد داشتند که کتاب خوبی است. بیشتر از این نگاه میکردند و استفاده میکردند و گاهی هم اشاراتی که دوستان داشتند. ولی خیلی رحت. یعنی بحث لغوی اینقدر لازم نبود پیجیده باشد. اما ما برای اینکه میخواهیم یک کار عمیق انجام بدهیم این تجربه و روش را داشته باشیم. هرچند ممکن است در هر لغتی نخواهیم این کار را بکنیم. یا لااقل معانی لغوی متعدد نبیینیم.
یک گفتگویی کرده بودیم در رابطه با سئوالهای تفسیری.
در سئوالهای تفسیری اشکالاتی گفته شد.
تا سئوال 3 رفته بودیم.
اصلاح نکردید سئوالهایی که گفتگو شد؟
دانشجو: چرا ولی فرصت مباحثه نشد.
دانشجو: از صحبت هایدوستان اینطور بر میامد که شما قبول نکرده اید سئوال ها را؟؟؟
استاد: خب چون باید اصلاح میشد.
مثلا یک سئوال این بود که چرا با قل شروع شده؟ گفتم اگر با قل شروع نکند با چه شروع کند؟ خدا بگوید لا اعبدُ... که نمیشود.
خب بنا بود که اصلاحی انجام بشود. یعنی اینجا یک نکته ای برای سئوال هست. ولی خب این نکته در چه قالبی باید بیید این محل تامل بود.
اشاره کردم به نکته . شاید این هم بد نباشد که ما وقتی میخواهیم طرح سئوال کنیم، اولا یک نکاتی که در سوره هست و جای تامل و طرح سئوال دارد را مشخص کنیم مثلا در این سوره چند نکته را نوشتم. یکی شروع سوره، ولی شروع سوره را ذهنمان نرود همان قالب های قبلی. مثلا چرا قل گفت؟ اگر قل نمیگفت نمیشد. اگر هم میگوییم چرا باید توجه داشته باشیم به چه چیزی داریم اشاره میکنیم. اینکه چرا پیامبر باید برود اینطور گفتگو کند؟ چون خدا میتوانست با کفار گفتگو کند. حالا تعبیر قل نیاورد و به شکل دیگری بیاورد که نه مومنین معبود شما را میپرستند و نه شما معبود آن ها را خواهید پرستید. ولی اینکه به این شکل شروع میشود که پیامبر باید آن گفتگو را داشته باشد، خب این میتواند محل سئوال باشد.
باز یک نکته ای که میشد رویش فکر کنید که میتواند محل سئول باشد بحث فعلیه و اسمیه بودن جمله ها بود. چرا پیامبر از خودشان که میخواهند صحبت کنند فعلی میاورند یک جا یک جا اسمی میاورند. ولی از آن ها که میخواهند صحبت کنند فعلی میاورند.
یک بحث هم زمان فعل ها بود. زمان فعل ها که میگویم زمان مورد مشخصی دارد مثلا عبدتم، تعبدون، یک بحث هم خود همین فعلی که به کار برده مثلا پیامبر (اگر بپذیریم که لا برای استدلال است) اینکه لا اعبد نخواهم پرستید، فعل مستقبل به کار برده میشود. این نکته را هم قبلا اشاره کردیم که آیا در گفتگوی خدا زمان همین معنایی را دارد که ما داریم ازش استفاده میکنیم یا میتواند شکل دیگری باشد. مرحوم شیخ میگفتند در قرآن که میاید داستان زمین یک جور دیگری میشود. این را باید توجه داشته باشیم. در فضای خودمان که داریم گفتگو میکنیم گذشته و حال و آینده داریم. ولی از منظر خدا که داریم گفتگو میکنیم دیگر اینطور نیست. نمیخواهم بگویم کلا زمان ها به هم میریزد میخواهم بگویم حواستان باشد این الزاما اینطور نیست. میتواند یک شکل دیگری داشته باشد.
چیزی هم که جای سئوال داشت بحث تکرارها بود. که خود این اصلا اینجا تکرار هست یانه. اگر تکرار نیست چرا تکرار نیست؟ اگر تکرار هست جهتش چیست؟
نکته دیگر محوریت عبودیت بود چرا در سوره عبودیت محور قرار گرفته؟ چرا نفی دوطرفه عبودیت؟ ما نمیپرستی شما هم نمیپرستید. رابطه عبودیت با دین؟ رابطه عبودیت باکفر؟
عملا دارم یگویم به عنوان نکات. این نکته استخراج گردن باعث میشود شما چندتا نکته دارید حالا رویش فکر کنید این نکته اولا جای سئوال دارد یا نه؟ اگر میخواهم سئوال مطرح کنم، قالب سئوالی اش چه خواهد بود؟
مثلا وقتی میگوییم شروع سوره ذهنمان نرود روی اینکه خب چرا سوره اینگونه شروع شده است؟ این یک نکته است که باید رویش تامل کنیم. زوایا و ابعاد بحث را نگاه کنیم که در شروع سوره چه چیزی برای سئوال کردن هست؟
این را اینطور باید توجه کرد.
یا فعلیه و اسمیه بودن را فقط نبریم در قالب نحوی خودش که خب فعلیه است مثلا فعل مضارع باشد استمرار دارد و اینها. یا اسمیه باشد دلالت بر یک نوع ثبوت دارد. ذهنمان را در این قالب محدود نکنیم. این ها نکات 1:02:43
ولی در این ها محدود نشویم. این که چرا فعل میاید یا چرا اسم میاید این ها را یک مقدار رویش توجه کنیم حتی اگر میپذیریم میگوییم که جمله اسمیه ثبوت را دارد. باید ببینیم چه چیزی پشت داستان است که جمله اسمیه به کار میبرد. چه چیزی ثابت است؟ یا چه چیزی اتفاق افتاده که اینجا میگوییم این جریان ثابت است؟
دانشجو: 1:03:14
استاد: احتمال نه. احتمال مرحله بعد از سئوال است. نکات را برای مرحله قبل از سئوال گفتم. یعنی آدم یک جاهایی در سوره مشخص میکند که اینها را باید ببینم.
دانشجو: نه اینکه گفتید در مرحله صرف و نحوی نمانیم.
استاد: آن به این جهت بود که ذهنتان بسته نشود و باز بگذارید. وقتی باز گذاشتید جای سوال و نتیجتا در مرحله بعد جای طرح احتمالات دیگر هم باز است.
نظرات شما: نظر
فایل توسط آقای فدایی پیاده شده است.
94/10/5
دانشجو: حاج آقا یک بحثی مطرح شد که 2-3 تا سئوال مطرح شد ولی قرار شد که یک نگاهی به بحث های مطرح شده داشته باشیم با توجه به معیارهای طرح سئوال بازنگری بشود و سئوالها طراحی بشود.
حالا مجموعا ...
استاد: صبر کنید یک جمع بندی از لغت را بنا شد داشته باشیم، یک صحبتی در رباطه با واژه ها داشته باشیم بعد بپردازیم به سئوالات.
بحث لغت و چگونگی کار با لغات را قبلاگفته بودیم حالا یک متنی را هم ظاهرا آقای کی قبادی از یکی از جلسات پیاده کرده بودید کار با لغت را.
در گفتگو با همین جمع هم قبلا گفته بودیم که در 4 مرحله باید کار انجام بشود. مرحله جمع آوری معانی و جمع آوری استعمالات و جمع بندی معانی و معادل یابی.
در مرحله جمع آوری معانی کار تا اندازه ای سهل است به این لحاظ که کتابهای لغوی دیده میشود و معانی متفاوتی که ارائه شده چه کتابهایی که اصل معانی را نقل میکنند جه کسانی که معانی مختلف را نقل میکنند، همه معانی را تفکیک شده میاوریم کنار هم قبل قرار میدهیم، این میشود مجموعه معانی که برای این واژه گفته شده.
در مرحله استعمالات کار یک مقداری دشوارتر است به خاطر اینکه استعمالات گاهی با استناد به ادبیات عرب مثل اینکه کلامی حدیثی شعری آیه ای نقل میشد. خب آنها روشن بود.
اما کاهی هم استعمالات در قالب معنا کردن مطرح میشود یعنی این نیست که مثلا یک شعری را از یک شاعری مطرح کنند. خود لغوی میگوییم اینطور گفته میشود و معنایش این است. که حالا این جا تعبیر یقال معمولا به کار برده میشود که این خود یقال نشان میدهد که دارد استعمالی را نقل میکند.
گاهی هم بدون اینکه این واژه را بکار ببرد بگوید یقال و فلان، خودش یک جمله ای را میگوید و معنا میکند. که هم استعمالی است که در اختیار ما گذاشته میشود.
در مرحله بعد که ما باید کار را انجام بدهیم، جمع بندی معانی است. در جمع بندی معانی یک سری نکات را باید بهش توجه داشت. البته کلیاتش را قبلا گفته بودم ولی حالا توجه به مسائلی را که باهاش مواجه شدیم شاید دقیق تر باشد.
یکی اینکه لغوی همانطور که قبلا گفتیم وقتی یک معنایی را برای واژه میگوید، برای ترقیب به ذهن است. یعنی مثلا ابن فارس وقتی میگوید (عَبَدَ) به معنای لین و ذل است، نمیخواهد بگوید که ابد درست مترادف با این ها به کار برده میشود. مخاطب عرب زبان است میخواهند واژه عبد را برایش معنا کنند میگویند این ماده همان معنای ذل و لین را دارد.
حالا اگر ما بخواهیم معنای واژه را بفهمیم باید این معنا را در کنار استعمالات ابد بفهمیم. وقتی مثلا عبد را داریم که مملوک است و در اختیار مالک است یا این عبد یک رابطه ای با مالکش دارد، طبیعتا اینجا و در این رابطه باید لین و ذل را بفهمیم. ببینیم عبد نسبت با مالک چه حالتی دارد، در آن حالت و در آن استعمال واژه عبد لین و دل چطور فهمیده میشوند. یعنی آنجا طبیعتا وقتی میگوییم لین به معنای نرمی، نرمی که میگوییم اینجا نرمی در رابطه یک انسان با انسان دیگر است. مثل نرمی که در برابر اشیای دیگر به کار میبریم نیست. اینجا این نکته را هم باید بهش اشاره که کنیم که ذل را یک وقتی در برابر عزت میبریم و یک وقت در برابر سهولت و صعب بودن به کار میبریم. اینجا وقتی در برابر عزت به کار میبریم خالی است، وقتی در برابر سهولت و صعبی به کار میبریم به معنای ام بودن است. وقتی میگویند یک اسبی سهول است در برابر اسبی که صعب است یعنی رام است. وقتی این دو تا را کنار هم بگذاریمدر این استعمالات میوشد نرمی و رام بودن. باز نرمی و رام بودن هم خود این معنای عبد نیست، شما باز اگر بخواهید معادل فارسی بگویید نمیتوانید بگویید که عبد یعنی یعنی رام و نرم. معنا نمیدهد. پس این نکته بود که ما وقتی لغوی واژه را با یک معنای دیگری برای ما معنا میکند، باید آن معنا را بیاوریم در استعمالات این لغت تا برسیم به معنای آن واژه.
نکته دوم این که گاهی معنایی که لغوی میگوید مثل همین بحثی که داریم عبد را به معنای خضوع یا به معنای لین و ذل یا به معنای 6:21 گرفته اند، این معنای همه لازمند در حالی که عبد متعدی به کار برده میشود. خب باید چه کار باید کرد؟ این برمیگردد به همان نکته قبلی که ما آن معنا را در استعمالات توجه کنیم بهش. اینجا به این خصوصیت ها دست میگذاریم که اگر بخواهیم همان معنای لان و ذل را بیاوریم، یا باید یک چیزی دیگری بهش اضافه کنیم تا معنای عبد به دست بیاید یا آن را باید با حرف جر به کار ببریم. مثلا اگر بخواهیم بگوییم عبد به معنای لان و ذل است باید بگوییم عبدله نه بگوییم عبده. عبد له یعنی لان له. برای او رام شد. برای او نرم بود. پس این هم یک مسئله است که باید توجه کنیم که معنایی که لغوی میگوید این را چطوری میتوانیم بیاوریم با. معنای واژه اصلی مان تطابق بدهیم. حالا با این دو نکته اگر بخواهیم به یک جمع بندی از معنای عبد برسیم. این را هم باید توجه کنیم که در به دست آوردن معنای عبد ما دو سه تا استعمال اصلی داریم. یکی عبد، است که همان کاربرد زیادی دارد. عبد به معنای مملوک که هم در مورد مملوک و برده به کار میرود و هم در رابطه با مخلوقات خدا انسان هایی یا حتی فراتر از آن ها عبد به کارمیرود. یک تعبیر دارد در استعمالات که در رابطه با طریق به کار برده میشود که بعضی ها هم همین را اصل معنا گرفته اند. طریق المعبد یعنی طریق المذلل، راه هموار راهی که رام انسان است.
یکی هم در رابطه با ابل داشتیم، که ابل معبد را به معنای معنأ یا مذلل گرفته بودند. تفکیک این استعمال های اصلی که بتوانند ما را نزدیک کنند به معنا. دقت بفرمایید. چرا گفتم این ها استعمالات اصلی اند؟ چون لغوی در واقع میاید این عبد را در این استعمال ها نگاه میکند، بعد میبیند که عبد را با چه واژه ای میتواند به ذهن ما نزدیک کند. نگاه میکند عبد نسبت به مولا چه وضعیتی دارد؟ طریق معبد چه وضعیتی دارد و ابل معبد چه وضعیتی دارد؟ سعی میکند از آن استفاده کند.
تقریبا تمام لغوی هایی که ما دیدیم این بحث ذل و لین یا خضوع و ذل یا انقیاد و خضوع، این ها را داشتند، فقط ظاهرا مفردات است که معنای عبادت را بیشتر غالب میکند. که به معنای اظهار تذلل میگیرد.
مفردات: العبودیه اظهار التذلل والعبادت ابلغ منها لانها غایه التذلل، همین که مفردات به جای اینکه بگوید العبودیه الذل یا الانقیاد به جای این ها گفت اظهار التذلل. انتخابی معنایی که ایشان دارد با بقیه لغوی ها تفاوت پیدا میکند. بقیه انقیاد و رام بودن و خضوع میگفتند. آنها همه در داستان عبد و مولا مشخص بود. ولی وقتی میگویید اظهارالتذلل میاید در حوزه عبادت. ممکن است عبد باشد ولی اظهار تذللی نداشته باشد. یا اظهار تذللی که اینجا اراده میکنند در واقع در عبودیت به معنای همان اظهارتذلل عملی است. یعنی عملا مطیع است عملا همراه است ولو قلبا هیچ اظهار تذللی هم نداشته باشد. و در عبادت این را گفته اند شدید تر است چون غایت تذلل عبادت است.
عرضم این بود که ما این چند معنا را داریم و حالا اگر بخواهیم این ها را یک جمع بندی ازش کنیم، این میشود که ما لین و ذل را گذاشتیم به معنای لین و رامی است. حالا رامی در برابر سختی، مقاومت ،سرکشی. اسب ذل میگویند اسبی است که سرکش است. یعنی مقاومت دارد. ولی جاییکه مقاومت ندارد میگویید رام است. خضوع و ذل را هم داشتیم که در ماده ذل مشترک بود منتها در این لغت به جای عنصر لین به خضوع آورده شده.
لغوی توجه کرده شاید نرمی مناسب نباشد ولی اینکه یک نوع سربه زیر بودن در معنا لحاظ شده یعنی عبد در برار مولا یک حالت سربه زیری را دارد.
طاعت. حالا این در رابطه با خود عبادت هست که به معنای طاعت گرفته شده که تعبد هم به معنای تمسک گرفته شده. خود مفردات که اظهار تذلل گرفته بود آمده عبد دنیا و عبد خدا را جدا کرده که معنایی که اینجا میدهد این است.
(و هو معتکف علی خدمتها و مراعاتها) عبد دنیا کسی است که خودش را وقف کرده و خدمت دنیا و مراعات دنیارا میکند. این را میگویند عبد. یعنی عنصر اساسی که اینجا در این معنا مفردات اشاره میکند، یکی خدمت است و یکی اعتکاف بر این خدمت است. یعنی مدام و کاملا در خدمت دنیاست.
یک معنای دیگر هم که مطرح شده انقیاد و خضوع است. قاد در لغت در برابر ساق است. قاد به معنای کسی است که جلو میرود و بقیه را هدایت میکند. حالا مثلا کسیکه جلو کاروان است. شترهای یک کاروان را میبرد آن را قاد میگویند. کسیکه پشت سر کاروان است را بهش میگویند سائق و فعلش را میگویند ساقَ.
این دیگر پذیرش همین قاد هست. یعنی کسیکه هدایت ها و راهبری ها را میپذیرد میگویند مُنقاد.
پس اینجا چیزی که اضافه شده در بالایی داشتیم. اول لین و ذل بود بعد شد خضوع و ذل و حالا شد انقیاد و خضوع. یعنی به جای ذل آمد انقیاد. خود انقیاد را هم اگر بخواهید در نظر بگیرید یک زیر مجموعه ای برای همان ذل به معنای رامی است. منتها نه هر نوع رام بودن. رام بودن در برابر کسیکه او را میخواهد به سمتی ببرد. میخواهد به سویی رهبری کند.
این تفاوت ها نشان میدهد مثلا لغوی آمده دقتی کرده و آن مثلا رامی را یک خصوصیت بهش اضافه کرد که شد انقیاد.
دانشجو: میتوانیم بگوییم رام بودن بیشتر به نمود و ظهور بیرونی ذل توجه دارد. و ذل بیشتر وضعیت درونی را نشان میدهد؟
استاد: اینها هردو در واقع حالت درونی اند. چه انقیاد و چه ذل. منتها نمود بیرونی اش این رابطه ایست که با مولا یا کسیکه فرمان میدهد برقرار میشود. یعنی کسیکه عبد منقاد است، یا حیوانی که منقاد است، این یک چیزی در درونش هست که دیگر مقاومتی ندارد.
دانشجو: متوجه ام. ولی در یکی اش به جنبه بیرونی توجه هست.
استاد: کدام؟
دانشجو: در انقیاد. مثلا در رام بودن. ولی در ذل همان وضعیت درونی توجه میکند.
استاد: چون شما در انقیاد حتما قاد را دارید، میگویید این پذیرش قاد است لذا توجهتان می آید به وضعیت بیرونی. در حالی که در ذل هم وقتی میخواهید به کار ببرید به معنای رام بودن باید طرفش را مشخص کنید. (ذل له) اگر شد باز هم همان حالت را دارد یعنی یک نسبت است.
دانشجو: این ذل با رام بودن بالاخره یک فرقی دارد دیگر؟
استاد: در مورد اسب به کار میبرند میگویند ذلول است
دانشجو: اصل معنایی ذلت است دیگر.
استاد: نه اصل معنا دو تا چیز دارد. یکی ذلت در برابر عزت است. یکی ذلت در برابر صعوبت است.
دانشجو: متوجه هستم. لغت را نگاه نکردم. میخواهم بگویم این ذلتی که در برابر رام بودن به کار میرود چرا از ریشه ذل به معنای خاری و حالتی که در درون احساس میکند گرفته شده؟ شاید علتش همین باشد که در رام بودن یک نگاهی ممکن است به درون داشته باشیم و یک نگاهی به وضعیت بیرونی. شاید بشود اینطور تفکیک کرد.
استاد: حالا این هم یک احتمالی است.
پس در مجموع ما لین و ذل را داشتیم، خضوع و ذل را داشتیم. انقیاد و خضوع را داشتیم در معانی این ها. و اظهارالتذلل را داشتیم و آخر هم که التحقیق میگوید (غایت التذلل فی قبال مولا مع الاطاعه) نهایت تذلل در برابر یک مولایی همراه با اطاعت.
حالا اگر بخواهیم این ها را جمع بندی کنیم با آن چیزی که
قبل گفتم اینجا بخواهیم تطبیق کنیم این است. معنای واژه را باید با توجه به استعمالات عبد و طریق معبد و ابل معبد فهمید. در آن استعمالات باید فهمید این خضوع و ذل یعنی چه.
رابطه عبد با مالک خود این لین و ذل را یعنی نرمی و رامی را میتواند مشخص کند. در این رابطه معلوم میشود که وقتی لغوی میگوید لین و ذل یعنی چه. وقتی میاییم در رابطه با خدا این بحث را مطرح میکنیم. یک جنبه دیگر هم اضافه میشود و آن این است که عبد نسبت به مالکش الزاما اینطور نیست که مالکش محبوبش باشد و مورد ستایشش باشد. ولی در رابطه با خدا یک اتفاق دیگر هم می افتد و آن این است که همراه با ستایش است. لذا میگویند عبادت در رابطه با خداست فقط. هرچند که در مصدر وقتی نگاه میکنید می بینید عبد هم مصدر عبودیت برایش آمده. هم مصدر عبادت برایش آمده هم مصدر عبود برایش آمده. ولی خود واژه عبادت را وقتی میخواهند به کار ببرند خود لغوی تصریح میکند که عبادت را فقط در رابطه با خدا به کار میبرند. یک جهتش ممکن است همین حالت ستایش و انتخاب شدن بوده که خالق را انسان انتخاب میکند و عبدش میشود. نه از باب اینکه همینطور فقط ملکش است مثل یک برده ای که در اختیار یک مالکی است. شاید هم بخاطر این است که در شرع، رابطه خاصی را بهش عبادت میگویند.
اگر این مجموعه را کنار هم بگذاریم بخواهیم این لین و ذل و انقیاد و خضوع را در رابطه عبد و مولا در طریق معبد این ها را ببینیم. شاید بهترین واژه ای که بتوانیم برای این ها در نظر بگیریم همان بندگی باشد. یعنی اگر بخواهیم راحت معادلی پیدا کنیم که این عناصر لغوی را در خودش داشته باشد، همان بندگی شاید بهترین واژه باشد که بشود برای این عبودیت استفاده کرد.
در قرآن هم حداقل با یک احتمال قوی این است که عبادا به معنای مصدر همان بندگی به کار برده شده. که اصرار نکنیم که عبادت فقط برای نیایش و ستایش است. نه عبادت
برای بندگی هم بکار برده شده منتها بندگی خدا. در رباطه با بندگی خدا.
پس این یک شیوه ای بود که گفتم ما بخوهیم جمع بندی کنیم به نتیجه برسیم در واژه عبد چه مراحلی را داریم طی میکنیم. مراحل کاری هم که حالا من در این لغت انجام دادم این بوده که (البته خب نرم افزار ها کار را راحت میکنند. نرم افزار قاموس خب هم جستجو دارد هم پژوهش دارد. بخش پژوهشش در خیلی از کتابها مثل فروغ کار را راحت میکند. فروغ لغه اگر بخواهید در خودش بگردید و مثلا واژه عبد تفاوتش با واژه نزدیک به آن چیست باید بگردید تا ببینید کجاست. ولی در قاموس، قسمت پژوهش را که میزنید خیلی راحت هرچه باشد در فروغ جاهای مختلف را می آورد. استعمالات مختلف را در اختیار میگذارد.
روند کاری هم که من انجام دادم همان روندی است که قبلا با هم گفتگوکردیم یعنی چندتا کتاب لغوی دیده میشود. به نظرم خیلی هم گسترده اش نکنید. چون وقتی کتاب های متعدد را میبینیم بعدا در این که این ها را مطالعه کنیم و جمع بندی کنیم دچار مشکل میشویم.
کتاب های مختلفی دیده میشود. من خودم اینطورم که معانی را با یک رنگ مشخص میکنم استعمالات را با یک رنگ مشخص میکنم عبور میکنیم و بعدا میاییم این معانی را همه را یک جا میاوریم. کنار هم میگذاریم و استعمالات را اگر نیاز داشتیم میاوریم. با استعمالات که گفتم ممکن است شعری باشد حدیثی باشد آیه و این ها ممکن است باشد. مکن است با تعبیر یقال آورده شده باشد. این هارا هم یک جا میاوریم. استعمالاتی که ممکن است ازش استفاده کنیم و به درد میخورند. نهایتا ما مستعملمان استعمال است. لغوی هم که میگوید. گفتم لغوی یک تقریب به ذهن میکند با یک دقتی که مثل ابن فارس با دقت بیشتری دارد این کار را میکند. یا مفردات یک قدری بیشتر این کار را انجام میدهد.
بعد که ان ها کنار هم آمد این معانی مختلف را با همین دو سه تا نکته ای که آن جلسه اشاره کردم باید ببینیم معانی که برای این واژه گفتند در استعمالات چی ازش فهمیده میشود. خضوع و انقیاد و ذل در ماده عبد چی ازش فهمیده میشود؟ یعنی غبد نسبت به مولا اگر بخواهیم خضوع و ذل است. خضوع و ذل چطور معنا میشود؟ اگر بگوییم بنده ی خدا نسبت به خداوند خضوع و ذل دارد. این چطور فهمیده میشود؟ در همین فهم است که بعضی ها ماده اطاع را هم اضافه میکنند چون این خضوع و ذل ، خضوع و ذل مطلقی نیست. یک چهره اش اطاعت است یعنی فرمان میدهند بدون هیچ مقاومتی فرمان را انجام میدهند. یک چهره اش هم در واقع تسلیم بودن و رام بودن است. یعنی هرنوع تصرفی بکند هیچ تمانعی از طرف مقابل نمیبیند.
این مرحله هم که انجام شد یعنی شما میرسید به اینمه این معانی را در استعمالات میاورید. بعدا به یک جمع بندی میرسید که مثلا معنایی که به دست میاید این است بعد معادل فارسی هم این میتواند باشد.
دانشجو: جمع بندی منظورتان .23:11
استاد: ببینید من این را گفتم. جمع آوری که کردیم ذل و لین را داشتیم خضوع و ذل را داشتیم انقیاد و خضوع را داشتیم طاعت را داشتیم اظهارتذلل را داشتیم. این چیزهایی بود که در لغوی بود. بعد گفتی حالا این معانی را بیاوریم در استعمالاتی مثل عبد. عبد چه چهره و مصداق و نمودی از لین و ذل را دارد عبد خدا چه مصداقی از لین و ذل را دارد؟ در طریق وقتی میگویند ذل و لین را دارد طریق مذلل است یعنی چه؟ یعنی کاملا در اختیار شماست. این واژه هایی که لغوی در معنایی به کار برده و با توجه به استعمالات آنکه به دست میاید. با توجه به استعمالات یعنی این معنا را هم در استعمال واژه ببین. نکته ای که رویش تاکید داشتم این بود. که وقتی میگویید که اعبدونی یا عبده یا ایاک نعبد اینجا چه چیزی اتفاق می افتد؟ حالا محسوس ترش را در رابطه عبد و مولا داریم. چه چیزی اتفاق می افتد که میگوییم این غلام سیاه نسبت به مولایش این حالتش عبد که میگویند بشه این حالت ذل و انقیادی است که دارد. این ذل و انقیاد چه نمودی پیدا میکند که بخواهیم یک واژه در برابر عبد بگذاریم. اینجا یک چیزی که هست اگر بخواهیم نمود های مختلفی جمع کنیم انقیاد و رهبری پذیرفتن. اطاعت و فرمان بری. این نرم بودن و رام بودن این ها درش هست. ولی اگر ما خودمان بخواهیم درفارسی این مجموعه را یک جا بگوییم در یک رابطه خاص. این را هم توجه کنید. ذل و رام بودن را یک وقت در رابطه حیوان با صاحبش مطرح میکنیم یک وقت در رابطه یک وسیله ای با صاحبش مطرح میکنیم یک وقت در رابطه عبد یعنی موجود مختار با کسی دیگری مطرح میکنیم. این ها نکاتی است که در مصداق میاید. یعنی وقتی شما میبینید عبد اینجا دارد استعمال میشود همه این ها دارد ملحوظ میشود ولی شما توجه نداشته باشد. شما در این مصداق میبینید ممکن است تفاوتی با جای دیگر نداشته باشد. ولی همه اش ملحوظ است اینجا. وقتی ملحوظ میکنید این ها را میبینید چیزی که از این استخراج میشود بخواهد در یک کلمه فارسی همه این ها را القا کنید بندگی است. چیزی که در عبد خیلی روشن اتفاق می افتد در رابطه ی ما با خدا هم به خاطر بحث عبادت که مطرح شده میایم بیشتر در فارسی. یا در فقه ما که عبادت را یک سری رفتارهای خاص گفته اند ولی در لغت ما عبادت را به معنای یک سری رفتار های خاص نداشتیم. عبادت را فقط همان تذلل یا مصدر ذل و خضوع داشتیم فقط بعضی از این ها تاکید کرده بودند که این عبادت فقط در رابطه با خدا به کار برده میشود یا مثل مفردات گفته بود این ابلغ است. که اینجا مثلا در موضع عبادت اگر بخواهیم به کار ببریم یک معنای مناسبش شاید همان پرستش باشد. که دیگر هم درش حالت نیایش هست و هم این بندگی درش هست. خود راغب هم وقتی میخواهد بنده دنیا را معنا کند همین را میگوید. المعتکف علی خدمتها. هم عکوف و کاملا وقف شدن برای آن کار و هم خدمت را داشتیم.
این مجموعه را نگاه کنیم راحت میرسیم به معنای بندگی.
دانشجو: 26:45
استاد: بله میشود گفت تاثیری ندارد به دوشکل.
یک وقتی هست شما بررسی لغوی نمی کنید، میگویید خب عبد همان بنده است دیگر. عبودیت هم یعنی بندگی. یک وقت نه رفتی بررسی کرده ای حالا با این بررسی ها با عناصر مفهومی که لغوی گفته استعمالاتی کعه شما دید میرسید میگویی که این مناسب است اما با همه این توجهاتی که داشتیم. این دو تا مقام خیلی فرق میکند. یعنی یک وقتی همینطور میگویی من باید بروم لغت ببینیم ولی گفته اند بندگی. یا مثلا میگویی عبادت یعنی همین اعمال خاص ولی بعد باید بروم لغت را ببینم. ما الان انیطوری نیست. لغت را دیدیم مفاهیمی که گفته اند دیدیم استعمالات را دیدیم لحاظ را مفاهیمی که معادل این کلمه قرار داده شده در عربی در استعمالات انجام شده، میرسیم به این که این میتواند بهترین گزینه برای معادل کلمه ی عبد یا عبودیت و عبادت باشد.
دانشجو: 27:55
استاد: ببینید رام بودن نه خود واژه. مفهوم رام بودن را که بخواهید بگویید مفهوم را بودن در حوزه های مختلف متفاوت است. وقتی در یک حیوان نسبت به مالکش به کار برده میشود یک جور است وقتی در عبد راجع به مولایش گفته میشود یک جور تعبیر میشود وقتی در راه به کار برده میشود یک جور تعبیر میشود همه این ها را میگویند رام بودن میگویند ذلول است. همه را در عربی میگویند ذلول. ولی این ها در نسبت های مختلفی معنا پیدا میکند.
در رابطه با خدا این رام بودن چطور معنا پیدا میکند؟ یکی در مقام این که او دستور میدهد و رام بودن به این است که بدون هیچ مکثی تو فرمان ببری. یک وقتی این است که او تصرفی میکند مثل اینکه در رابطه سوار که وقتی اسب سوار اسب را میکشد و اسب بدون هیچ خودداری سمت او میرود. یک وقتی هم نه یک دشواری از خودش نشان میدهد. این ر میخواهد یک تصرفی کند این تصرف این را نمیپذیرد. در رابطه عبد و مولا هم همین است. مولا میواهد تصرفی کند او مانع میشود. یا در رابطه پدر و فرزند پدر یا مادر میخواهد یک تصرفی کند. تصرف این است که میخواهد مثلا لباسش را تنش کند بلندش کند یک کاری انجام بدهد خودداری میکند. یک وقتی هم نه کاملا رام است. اینجا اگر در رابطه خدا با ما در نظر بگیرید میشود رابطه تسلیم یعنی این نوع رام بود میشود تسلیم. آن میشد عبادت این میشود تسلیم.
نظرات شما: نظر
هم مباحثهها(آقایان: ناجی، مهدوی، کاظمی، صفایی)
برای ارتباط بهتر با سوره کافرون، لازم است سوالاتی در مورد کفر جواب پیدا کنند. زیرا یکی از کلید واژه های اساسی این سوره، کفر می باشد. با روشن شدن موضوع کفر و مسائل پیرامون آن، می توان ابهام را از فضا، مخاطب و برخی سوالات مطرح شده در این سوره را رفع نمود.
مسائلی که می تواند مارا به فهم سوره کمک کنند عبارتند از:
-
مفهوم کفر:
-
ریشه کفر:
-
آثار کفر:
-
ویژگی کفار:
-
متعلهای کفر:
-
مراتب کفر:
-
نمودهای کفر:
-
برخوردهای کفار با رسول خدا صلی الله علیه و اله و بالعکس
مفهوم:
البقرة : 152 فَاذْکُرُونی أَذْکُرْکُمْ وَ اشْکُرُوا لی وَ لا تَکْفُرُونِ
کفر در برابر شکر
کفر در برابر ایمان
مراتب :
البقرة : 276 یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبِی الصَّدَقاتِ وَ اللَّهُ لا یُحِبُّ کُلَّ کَفَّارٍ أَثیمٍ
کسانی که کفر را بسیار زیاد انجام می دهند که که به گونه ای کار همیشگی شان شده است.
اثیم نیز جای تامل دارد.
آثار:
انذار براى آنها فایده اى ندارد
البقرة : 6 إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا سَواءٌ عَلَیْهِمْ أَ أَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لا یُؤْمِنُونَ
روى فکر و فهم انسان اثر مى گذارد مثالهایی که می تواند حق باشد و در مسیر زندی اثر گذار باشد را برنمی تابند.
البقرة : 26 إِنَّ اللَّهَ لا یَسْتَحْیی أَنْ یَضْرِبَ مَثَلاً ما بَعُوضَةً فَما فَوْقَها فَأَمَّا الَّذینَ آمَنُوا فَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِنْ رَبِّهِمْ وَ أَمَّا الَّذینَ کَفَرُوا فَیَقُولُونَ ما ذا أَرادَ اللَّهُ بِهذا مَثَلاً یُضِلُّ بِهِ کَثیراً وَ یَهْدی بِهِ کَثیراً وَ ما یُضِلُّ بِهِ إِلاَّ الْفاسِقینَ
تکذیب آیات:
البقرة : 39 وَ الَّذینَ کَفَرُوا وَ کَذَّبُوا بِآیاتِنا أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ
گرفتاری به غضب خاصی:
البقرة : 90 بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ
تاثیر گذاری در احساس شان که دست خودشان هم شاید نباشد.
البقرة : 93 وَ إِذْ أَخَذْنا میثاقَکُمْ وَ رَفَعْنا فَوْقَکُمُ الطُّورَ خُذُوا ما آتَیْناکُمْ بِقُوَّةٍ وَ اسْمَعُوا قالُوا سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ أُشْرِبُوا فی قُلُوبِهِمُ الْعِجْلَ بِکُفْرِهِمْ قُلْ بِئْسَما یَأْمُرُکُمْ بِهِ إیمانُکُمْ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ
ضل سواء السبیل
البقرة : 108 أَمْ تُریدُونَ أَنْ تَسْئَلُوا رَسُولَکُمْ کَما سُئِلَ مُوسى مِنْ قَبْلُ وَ مَنْ یَتَبَدَّلِ الْکُفْرَ بِالْإیمانِ فَقَدْ ضَلَّ سَواءَ السَّبیلِ
نکته:اینکه ایمان مى تواند به کفر تبدیل شود
البقرة : 126 وَ إِذْ قالَ إِبْراهیمُ رَبِّ اجْعَلْ هذا بَلَداً آمِناً وَ ارْزُقْ أَهْلَهُ مِنَ الثَّمَراتِ مَنْ آمَنَ مِنْهُمْ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ قالَ وَ مَنْ کَفَرَ فَأُمَتِّعُهُ قَلیلاً ثُمَّ أَضْطَرُّهُ إِلى عَذابِ النَّارِ وَ بِئْسَ الْمَصیرُ
البقرة : 161 إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ماتُوا وَ هُمْ کُفَّارٌ أُولئِکَ عَلَیْهِمْ لَعْنَةُ اللَّهِ وَ الْمَلائِکَةِ وَ النَّاسِ أَجْمَعینَ
نکته: اینکه مى تواند انسان از کفر برگردد
حیات دنیا برایشان زینت داده می شود.
می تواند ریشه هم باشد.
البقرة : 212 زُیِّنَ لِلَّذینَ کَفَرُوا الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ یَسْخَرُونَ مِنَ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ اتَّقَوْا فَوْقَهُمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ وَ اللَّهُ یَرْزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ
البقرة : 257 اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ
البقرة : 264 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ
ریشه ها:
اباء و استکبار:
اثر هم می تواند باشد.
البقرة : 34 وَ إِذْ قُلْنا لِلْمَلائِکَةِ اسْجُدُوا لِآدَمَ فَسَجَدُوا إِلاَّ إِبْلیسَ أَبى وَ اسْتَکْبَرَ وَ کانَ مِنَ الْکافِرینَ
بغی:
البقرة : 90 بِئْسَمَا اشْتَرَوْا بِهِ أَنْفُسَهُمْ أَنْ یَکْفُرُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ بَغْیاً أَنْ یُنَزِّلَ اللَّهُ مِنْ فَضْلِهِ عَلى مَنْ یَشاءُ مِنْ عِبادِهِ فَباؤُ بِغَضَبٍ عَلى غَضَبٍ وَ لِلْکافِرینَ عَذابٌ مُهینٌ
فسق
البقرة : 99 وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ
صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ
البقرة : 171 وَ مَثَلُ الَّذینَ کَفَرُوا کَمَثَلِ الَّذی یَنْعِقُ بِما لا یَسْمَعُ إِلاَّ دُعاءً وَ نِداءً صُمٌّ بُکْمٌ عُمْیٌ فَهُمْ لا یَعْقِلُونَ
ویژگی:
البقرة : 91 وَ إِذا قیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ
البقرة : 105 ما یَوَدُّ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ أَهْلِ الْکِتابِ وَ لاَ الْمُشْرِکینَ أَنْ یُنَزَّلَ عَلَیْکُمْ مِنْ خَیْرٍ مِنْ رَبِّکُمْ وَ اللَّهُ یَخْتَصُّ بِرَحْمَتِهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ ذُو الْفَضْلِ الْعَظیمِ
البقرة : 217 یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فیهِ قُلْ قِتالٌ فیهِ کَبیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ
متعلق:
یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ
البقرة : 91 وَ إِذا قیلَ لَهُمْ آمِنُوا بِما أَنْزَلَ اللَّهُ قالُوا نُؤْمِنُ بِما أُنْزِلَ عَلَیْنا وَ یَکْفُرُونَ بِما وَراءَهُ وَ هُوَ الْحَقُّ مُصَدِّقاً لِما مَعَهُمْ قُلْ فَلِمَ تَقْتُلُونَ أَنْبِیاءَ اللَّهِ مِنْ قَبْلُ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ
آیاتٍ بَیِّناتٍ
البقرة : 99 وَ لَقَدْ أَنْزَلْنا إِلَیْکَ آیاتٍ بَیِّناتٍ وَ ما یَکْفُرُ بِها إِلاَّ الْفاسِقُونَ
ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ
البقرة : 253 تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ مِنْهُمْ مَنْ کَلَّمَ اللَّهُ وَ رَفَعَ بَعْضَهُمْ دَرَجاتٍ وَ آتَیْنا عیسَى ابْنَ مَرْیَمَ الْبَیِّناتِ وَ أَیَّدْناهُ بِرُوحِ الْقُدُسِ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلَ الَّذینَ مِنْ بَعْدِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَیِّناتُ وَ لکِنِ اخْتَلَفُوا فَمِنْهُمْ مَنْ آمَنَ وَ مِنْهُمْ مَنْ کَفَرَ وَ لَوْ شاءَ اللَّهُ مَا اقْتَتَلُوا وَ لکِنَّ اللَّهَ یَفْعَلُ ما یُریدُ
یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ
البقرة : 256 لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ
علائم:
عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ
البقرة : 98 مَنْ کانَ عَدُوًّا لِلَّهِ وَ مَلائِکَتِهِ وَ رُسُلِهِ وَ جِبْریلَ وَ میکالَ فَإِنَّ اللَّهَ عَدُوٌّ لِلْکافِرینَ
أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ
البقرة : 257 اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ
من و اذی در صدقات
البقرة : 264 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تُبْطِلُوا صَدَقاتِکُمْ بِالْمَنِّ وَ الْأَذى کَالَّذی یُنْفِقُ مالَهُ رِئاءَ النَّاسِ وَ لا یُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ فَمَثَلُهُ کَمَثَلِ صَفْوانٍ عَلَیْهِ تُرابٌ فَأَصابَهُ وابِلٌ فَتَرَکَهُ صَلْداً لا یَقْدِرُونَ عَلى شَیْءٍ مِمَّا کَسَبُوا وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْکافِرینَ
برخوردهای کفار با رسول و برخورد رسول با کفار:
قتال:
باکسانی که اقدام به مقاتله با مسلمین کرده اند. البته قیودی دارد که در آیه اشاره شده است.
وَ قَاتِلُواْ فىِ سَبِیلِ اللَّهِ الَّذِینَ یُقَاتِلُونَکُمْ وَ لَا تَعْتَدُواْ إِنَّ اللَّهَ لَا یُحِبُّ الْمُعْتَدِینَ(190)
وَ اقْتُلُوهُمْ حَیْثُ ثَقِفْتُمُوهُمْ وَ أَخْرِجُوهُم مِّنْ حَیْثُ أَخْرَجُوکُمْ وَ الْفِتْنَةُ أَشَدُّ مِنَ الْقَتْلِ وَ لَا تُقَاتِلُوهُمْ عِندَ المَْسْجِدِ الحَْرَامِ حَتىَ یُقَاتِلُوکُمْ فِیهِ فَإِن قَاتَلُوکُمْ فَاقْتُلُوهُمْ کَذَالِکَ جَزَاءُ الْکَافِرِینَ(191)
فَإِنِ انتهََوْاْ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَّحِیمٌ(192)
وَ قَاتِلُوهُمْ حَتىَ لَا تَکُونَ فِتْنَةٌ وَ یَکُونَ الدِّینُ لِلَّهِ فَإِنِ انتهََوْاْ فَلَا عُدْوَانَ إِلَّا عَلىَ الظَّالِمِینَ(193)
ملاک در برخورد:
اگر حرمت شکنی کردند و تعدی انجام دادند به مثل همان با آنها برخورد شود.
الشهَّْرُ الحَْرَامُ بِالشهَّْرِ الحَْرَامِ وَ الحُْرُمَاتُ قِصَاصٌ فَمَنِ اعْتَدَى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُواْ عَلَیْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَى عَلَیْکُمْ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ اعْلَمُواْ أَنَّ اللَّهَ مَعَ الْمُتَّقِینَ(194)
نظرات شما: نظر
الف: دسته اول سوالات: با توجه به اختلاف تعابیری که در سوره کافرون در مورد عبد وجود دارد (أعبد، تعبدون، عابد، عبدتم) سوال این است که در آیات قرآن مفهوم عبودیت چیست و آیا مراتبی در آن متصور هست؟ و اگر اینگونه است کدام مرتبه ازعبودیت محور گفتگوی این سوره است؟ و اگر این سوره در صدد تبیین مرز قطعی بین مومنین و کفار است، کدام مرتبه از عبودیت را مرز قرار می دهد؟ سوال دیگری که مطرح است اینکه با توجه به اختلاف تعبیری که در مورد نفی عبودیتی که از پیامبر و نفی عبودیتی که از کفار شده است آیا میتوان گفت آنچه از کافران سلب شده فقط عبادت الله باشد ولی از پیامبر هم عبادت و هم عبودیت اصنام سلب شده باشد؟ (در مورد پیامبر «لا أعبد» و «لا أنا عابد» به کار رفته ولی در مورد کفار فقط «لا أنتم عابدون» به کار رفته است)
با تحقیقی که در آیات صورت گرفت می توان سه دسته از آیات را مشاهده کرد:
- عبودیت به انجام اعمال عبادی و دستورات دین است (اهل عمل به دستور بودن):
-
- فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالاً طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (114)
- وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذی خَلَقَهُنَّ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (37)
- إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذی حَرَّمَها وَ لَهُ کُلُّ شَیْءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمینَ (91)
- وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ الَّذِینَ یَمْشُونَ عَلىَ الْأَرْضِ هَوْنًا وَ إِذَا خَاطَبَهُمُ الْجَهِلُونَ قَالُواْ سَلَامًا(63) .... وَ الَّذِینَ إِذَا أَنفَقُواْ لَمْ یُسْرِفُواْ وَ لَمْ یَقْترُواْ وَ کَانَ بَینَ ذَالِکَ قَوَامًا(67)
- هرعبادتی و هر گونه دینداری عبودیت نیست بلکه عبودیت منحصر در الله (عدم شرک) و معادل دینداری خالصانه است:
-
- یَعْبُدُونَنِی لاَ یُشْرِکُونَ بِی شَیْئاً
- إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ
- قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (11)
- قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی (14)
- إنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مخُلِصًا لَّهُ الدِّینَ(2) أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الخْالِصُ .... (اخلاص در دین یا لِله بودن آن مرتبه ای از عبودیت است)
- إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ (40) (مخلَص واجد مرتبه ای بلند از عبودیت است که از تیررس شیطان هم خارج است)
- مرتبه دیگری از عبودیت تنظیم خواسته ها و امور قلبی است (خواستن و ترجیح دادن او):
وَ عِبَادُ الرَّحْمَانِ ....
- وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا اصْرِفْ عَنَّا عَذَابَ جَهَنَّمَ .... (خواستن از خدا ویژگی عباد الرحمن است)
- وَ الَّذِینَ لَا یَدْعُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهًا ءَاخَر ( فقط از خدا خواستن ویژگی عباد الرحمن است)
ب: سوال دوم: رابطه عبودیت با دین چیست؟
دین قیم معادل عبودیت منحصره الله است:
- أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (40)
- وَ مَا أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفَاءَ وَ یُقِیمُوا الصَّلاَةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکَاةَ وَ ذلِکَ دِینُ الْقَیِّمَةِ
از آنجا که مسلما عبودیت معادل صراط مستقیم است،رابطه صراط و دین قیم هم شاید کمکی کند:
- وَ إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ
- وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذَا صِرَاطٌ مُسْتَقِیمٌ
و از طرفی دین قِیَم نیز معادل صراط مستقیم قرار گرفته است:
قُلْ إِنَّنِی هَدَانِی رَبِّی إِلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْرَاهِیمَ حَنِیفاً وَ مَا کَانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ
پس سه واژه صراط مستقیم و عبودیت و دین قیم عبارتهایی هستند که می توان معادل یکدیگر دانست با این توضیح که الله مقصود است و عبودیت کاری است بنده برای رسیدن به او باید انجام دهد و صراط بهترین راهی است که بنده را به مقصد می رساند و دین قیم برنامه ای است که برای حرکت بنده در این راه وحی شده است.
ج: سوال سوم: چه دینداری ای معادل عبودیت است؟
أَلاَ لِلَّهِ الدِّینُ الْخَالِصُ وَ الَّذِینَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِیَاءَ مَا نَعْبُدُهُمْ إِلاَّ لِیُقَرِّبُونَا إِلَى اللَّهِ زُلْفَى إِنَّ اللَّهَ یَحْکُمُ بَیْنَهُمْ فِی مَا هُمْ فِیهِ یَخْتَلِفُونَ إِنَّ اللَّهَ لاَ یَهْدِی مَنْ هُوَ کَاذِبٌ کَفَّارٌ (نمی توان با نیت تقرب ولی با مسیری جز آنچه الله ترسیم کرده به دینداری خالصانه وعبودیت رسید)
نظرات شما: نظر
مراحل دعوت پیامبر ص و مراحل رویارویی کفار با آن حضرت
این نوشتار حاصل جمعبندی و تحلیل مطالب چهار مقاله[1] مرتبط با این موضوع است.
مراحل دعوت پیامبر به دو قسمت کلی قبل و بعد از هجرت تقسیم میشود؛ دعوت پیامبرص قبل از هجرت نیز به سه مرحلهی دعوت پنهانی و فردی، دعوت خویشان و دعوت عمومی تقسیم میشود.
با توجه به این که احتمال نزول سوره کافرون در مکه بیشتر، و احتمال مدنی بودن آن بسیار کم است، به بررسی این رویارویی در مکه و قبل از هجرت میپردازیم.
عمدهی برخورد کفار با دعوت آن حضرت پس از علنی شدن دعوت رخ داد؛ با توجه به این که دعوت پیامبر با منافع آنان تقابل جدی داشت، از همان روزهای ابتدایی دعوت علنی مخالفتها و دشمنیهایشان را آشکار کردند. پشتوانه قدرتی که پیامبر داشتند (بواسطه شخص ابوطالب و حمایت بنیهاشم از ایشان، در گام نخست مانع برخورد جدی و تعرض به ایشان میشد؛ این مسئله کفار قریش را بر آن داشت که به اشکال مختلفی در 4 مرحله با دعوت پیامبرص مقابله نمایند؛ در ادامه به مراحل اقدامات مشرکین اشاره میشود:
1. تلاش برای انزوای اجتماعی پیامبرص و نابودی پشتوانههای او
تلاش کفار قریش برای منزوی کردن پیامبر به هدف جلوگیری از گسترش دعوت او و فراهم نمودن امکان مقابله مستقیم با ایشان بود. اقدامات آنان در این مرحله (حدود سالهای 3تا5 بعثت) به سه شکل ذیل بوده است:
مذاکره با ابوطالب
طبق نقلهای تاریخی این مذاکره در دو نوبت صورت گرفت. در دفعه اول جناب ابوطالب (ره) با جوابی نغز آنان را بازگرداند و بار دوم نیز به نتیجهای نرسید. پیشنهاد کفار در مراجعه دوم به ابوطالب جایگزینی پسری بهجای پیامبر برای او و در نهایت تهدید ایشان بود.
تمسخر پیامبر
عملکرد دیگر کفار قریش مسخره کردن پیامبر اکرم (ص) بود. آنان پیروی محرومان و دعوت به نعمتهای بهشت و ... را مورد تمسخر قرار میدادند. خداوند حکیم نیز پیامبر خود را در برابر این جهالت دشمنان دلداری میدادند[2].
بعضی نقل کردند که پیشنهاد پرستش خدای یکدیگر در راستای سیاست تمسخر بوده است.
از نظر برخی مورخان، ارائه پیشنهاد «پرستش خدای یکدیگر» با برنامه ای از پیش طراحی شده و در راستای سیاست استهزای پیامبر(ص) بود.[3] البته این تحلیل برخی از مورخان است و نقل و نص تاریخی ندارد.
تهمت به پیامبر
کفار قریش علاوه بر تمسخر، راهکار برچسب زدن را در پیش گرفتند. برخی از تهمتهای آنان عبارت است از جنون، جنزده و ... . این کار آنان به صورت پراکنده صورت میگرفت تا این که قبل حج در جلسه خود به صورت هماهنگ روی تهمت سحر تمرکز کردند.
2. تلاش برای ایجاد انحراف در اهداف و جهتگیری پیامبر(نفوذ)
قریش پس از بینتیجه بودن اقدامات خود در انزوای اجتماعی پیامبر(ص)، تلاش کرد تا با نفوذ در حرکت پیامبر، به اهداف خود برسد و این حرکت و گفتمان جدید را در خود فضای حاکمیت خود حل نماید. آنان تلاش کردند تا با دادن وعدهی ثروت و قدرت و نیز پیشنهاد همراهی با پیامبر به شرط همراهی متقابل حضرت با آنان در پرستش بتها، درحرکت بالنده اسلام انحرافی از درون ایجاد نمایند.
طبری چنین نقل میکند:
ابنعباس گوید: سران قوم فراهم آمدند و به پیامبر وعده دادند که مالى بدو دهند چنانکه توانگرترین مرد مکه شود و هر که را خواهد به زنى او دهند، گفتند: «اى محمد! این چیزها از آن تو باشد که خدایان ما را ناسزا نگویى و به بدى یاد نکنى و اگر این را نمىپذیرى، چیزى دیگر به تو عرضه مىکنیم که به صلاح ما و تو باشد.» پیامبر خدا گفت: «آن چیست؟» گفتند: «یک سال تو خدایان ما، لات و عزى را بپرست، ما نیز یک سال خداى تو را پرستش مىکنیم» پیامبر گفت:...»[4].
با توجه به این گزارش تاریخی، این احتمال که پیشنهاد پرستش خدایان یکدیگر در راستای پروژه نفوذ و ایجاد تغییر جهت و انحراف از دعوت در پیامبر باشد قویتر است. دلیل این مطلب این است که مشرکان در موضع پیشنهاد جدی مال و مقام بودند و احتمال این که بلافاصله بعد از آن به استهزاء پیامبر بپردازند بسیار ضعیف است. این مطلب نیز که بعضی این پیشنهاد را امری اتفاقی دانستهاند به نظر پایهای ندارد. در نتیجه پیشنهاد کفار را در راستای ایجاد انحراف در پیامبر و نفوذ به قلب دعوت مخالفین خود میدانیم. این نحوه عملکرد از سوی هر دشمنی، زمانی رخ میدهد که سه شرط موجود باشد:
- طرف مقابل از جهت قدرت و جایگاه اجتماعی به قدری رشد یافته باشد که قابل اعتنا بوده، و به راحتی نتوان آن را به حاشیه راند. در غیر این صورت، باج دادن و پیشنهاد همراهی و همکاری در مقابل دشمن ضعیف منطقی نخواهد بود.
- دعوت طرف مقابل با اصل حاکمیت دشمن در تضاد باشد.
- کوتاه آمدن طرف مقابل و همراهی او باعث غلبه جبهه دشمن شود.
از میزان پیشنهاد دشمن نیز میتوان به عمق خطری که احساس میکند و نیز نگاه او به استحکام طرف مقابل خود پی برد. آنان از طرفی ریاست بر کل مکه و بالاترین ثروت را پیشنهاد کردند و از طرفی کوتاه آمدن از پرستش بیقید و شرط خدایان خود و رها کردن احتراز از خدای پیامبر را پیشنهاد دادند؛ در واقع چیزی را پیشنهاد دادند که بالاتر از آن نداشتند و این حاکی از استحکام پیامبر و قوت موضع اوست.
شیوهی پیامبر در برخورد با این پیشنهاد مخالفین در چنین فضایی دوری از کوچکترین مداهنه و کوتاه آمدن و همراهی است. او مامور میشود تا با نحوهای از بیان به آنان بفهماند که حتی فکر همراهی پیامبر را از سر خود بیرون کنند.
3. مقابله فرهنگی با پیامبر(جنگ نرم)
دشمنان پیامبر پس از ناامیدی از ایجاد انحراف در دعوت پیامبر و همراه کردن او با خود و حل کردن او در فضای حاکم به مقابله فرهنگی روی آوردند. آنان جنگی فرهنگی را در سه زمینه آغاز نمودند:
- درخواست معجزات مختلف و متعدد و ناتمام از جمله تقاضای جابجایی کوههای مکه و هموار کردن زمین آن و ... .
- مقابله علمی با کمک یهودیان شبه جزیره و طرح سوالات مختلف برای به زانو درآوردن حضرت.
- مقابله با دعوت ایشان از طریق نقل داستان اساطیر ایران و ... .
4. مقابله خشن و سلبی (جنگ سخت)
پس از ناموفق بودن سه مرحله بالا، دشمن تصمیم گرفت تا به صورت خشن وارد مبارزه با دعوت پیامبر شود؛ آنان تا زمان حضور پیامبر در مکه در سه مرحله دست به اقدامات خشنی زدند که سومین آن منجر به هجرت پیامبراکرم ص به مدینه شد. سه اقدام آنان عبارت است از:
الف) فشار خشونت آمیز و شکنجه ضعیفان
در این مرحله شروع کردند به شکنجه اطرافیان پیامبر، مخصوصا بردگان و کسانی که از جایگاه اجتماعی بالایی برخوردار نبودند. خود پیامبر نیز از این خشونت و تحقیر بینصیب نماند ولی شخصیتی چون حمزه در دفاع از او کاری کرد که این برخورد با پیامبر تکرار نشد.
بیش از هشتاد نفر از مسلمانان برای نجات از این فشارها در سال پنجم بعثت در دو نوبت به حبشه مهاجرت نمودند.
ب) فشار اقتصادی
پس از اینکه قریش از شکنجه مسلمین بهرهای نبرد و از بازگرداندن مهاجرین به حبشه عاجز شد اقدام به محاصره اقتصادی مسلمین نمود و آنان را تا سه سال یعنی تا سال دهم بعثت در شعب ابی طالب محصور نمود.
ج) اقدام به قتل
پس از آنکه با معجزه الهی مسلمین از فشار اقتصادی رهیدند؛ پیامبراکرم ص در سال یازدهم بعثت برای تبلیغ به طائف رفتند. ایشان در بازگشت به مکه رویکرد تبلیغی خود را تغییر دادند و بیشتر متوجه مردم بیرون مکه شدند. هرچند قبل از این نیز افرادی از قبایل دیگر به اسلام دعوتمی شدند - مانند ابوذر غفاری که پس از پذیرش آیین اسلام، جهت هدایت قبیله خود به میان آنها رفت و بسیاری از آنان را مسلمان نمود- ولی بیشتر تبلیغ پیامبر متوجه قریش بود و دعوت دیگران به صورت جنبی انجام میگرفت. پس از سفر طائف ، دعوت سایر قبایل به صورت گسترده و جدی شروع شد. در موسم حج که قبایل دیگر به مکه روی می آورند، به اسلام دعوت میشدند. اولین پیمان پیامبر موسوم به پیمان عقبه[5] که زمینه ساز هجرت به یثرب شد در این برهه در سال دوازده بعثت بسته شد.
وقتی مشرکین ناکامی خود و رشد روزافزون پیامبر را دیدند و از ارتباطهای او با خارج مکه باخبر شدند تصمیم گرفتد کار را یکسره کرده و پیامبر را بکشند. این نقشه وناکامی آن با فداکاری علی ع و هجرت پیامبر به مدینه، پایان تلاشهای مشرکین مکه در 13 سال قبل از هجرت بود.
منابع برای تحقیق بیشتر:
1. پایان نامه رفتار پیامبر با مشرکان و اهل کتاب.
http://ahlebeitpedia.com/thesis/2013
2. دانشنامه سیره پیامبر نشر دارالحدیث.
http://www.qhu.ac.ir/?fkeyid=&siteid=2&fkeyid=&siteid=2&pageid=270&newsview=359
[1] - مقاله ای از تفسیر موضوعی پرتو قرآن آیهالله مکارم،
http://makarem.ir/main.aspx?lid=0&mid=254739&typeinfo=25&catid=22857
و مقاله ای از مرکز پژوهشهای صدا و سیما
http://www.irc.ir/article/index/show/+758/type/article
و مقاله ای با عنوان شرایط تاریخی نزول سوره کافرون در مکه
http://www.shiastudies.net/article/farsi/Article.php?id=7427
و مقاله روشهای تبلیغی پیامبر ص جناب آقای حسینی بلخابی.
http://rasoolnoor.com/modules.php?name=Maghaleh&pa=showpage2&pid=1024
[2] (فاصدع بما تومر و اعرض عن المشرکین انا کفیناک المستهزئین)
[3] - مقالهی «شرایط تاریخی نزول سوره کافرون در مکه» به نقل از « سیرترسولالله،ج1،ص353؛ تفسیر مقاتل بن سلیمان، ج4، ص 887».
[4] - مقالهی «شرایط تاریخی نزول سوره کافرون در مکه» به نقل از «أنسابالأشراف،ج1، ص151؛ تاریخ طبری،ج3، صص879 و 880».
[5] - پیمان عقبه نخستین پیمانی است که محمد در شبانگاه سیزدهم ذیحجه سال دوازدهم بعثت با جمعی از اهالی یثرب که از قبایل اوس و خزرج بودند بست. در این دیدار که در بلندای عقبه در دامنهکوه منا صورت گرفت هفتاد و پنج زن و مرد یثربی با پیامبر اسلام عهد بستند که همانطور که از همسر و فرزندانشان حمایت می کنند محمد و دین اسلام را مورد حمایت قرار دهند. سایت ویکی پدیا به نقل از: تاریخ تحلیلی صدر اسلام، محمد نصیری، تدوین نهاد نمایندگی مقام رهبری در دانشگاهها، انتشارات دفتر نشر معارف.
نظرات شما: نظر
الف: آیاتی که می تواند روشن کننده ارتباط عبودیت با دین باشد.
- وَ أَنِ اعْبُدُونی هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ (61)
- إِنَّ اللَّهَ رَبِّی وَ رَبُّکُمْ فَاعْبُدُوهُ هذا صِراطٌ مُسْتَقیمٌ (51)
- إِنَّا أَنزَلْنَا إِلَیْکَ الْکِتَابَ بِالْحَقِّ فَاعْبُدِ اللَّهَ مخُلِصًا لَّهُ الدِّینَ(2)
- أَلَا لِلَّهِ الدِّینُ الخْالِصُ
- قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی شَکٍّ مِنْ دینی فَلا أَعْبُدُ الَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذی یَتَوَفَّاکُم
- أَمَرَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ (40)
با توجه به این آیات ارتباطی بین عبودیت و صراط و دین برقرار شده است. شاید رابطه آنها به این صورت باشد:
- راه رسیدن به الله صراط مستقیم است
- آنچه باید سالک در این مسیر انجام دهد یا چگونگ حرکت او عبودیت است.
- برنامه حرکتی در این مسیر که الله فرستاده است دین است که این برنامه در قالب قرآن است.
با توجه به آیه سوم: شاید کسی دینی که پیامبر آورده را شک داشته باشد ولی عبودیت الله گریز ناپذیر است و عبودیت غیر خدا خسران انفسی است (فَاعْبُدُوا ما شِئْتُمْ مِنْ دُونِهِ قُلْ إِنَّ الْخاسِرینَ الَّذینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ وَ أَهْلیهِمْ یَوْمَ الْقِیامَةِ أَلا ذلِکَ هُوَ الْخُسْرانُ الْمُبینُ )
پس شروع از پذیرش اصل عبودیت الله است و در ادامه دینداری خالص طرح می شود
ب: آیاتی که می تواند روشن کننده مراتب عبودیت بوده و به نوعی بتواند پیام سوره کافرون برای مخاطبهای مختلف را روشن کند. (در صورتی که قائل به این باشیم که سوره مخاطبهای مختلفی دارد)
- فَکُلُوا مِمَّا رَزَقَکُمُ اللَّهُ حَلالاً طَیِّباً وَ اشْکُرُوا نِعْمَتَ اللَّهِ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (114)
- وَ اسْجُدُوا لِلَّهِ الَّذی خَلَقَهُنَّ إِنْ کُنْتُمْ إِیَّاهُ تَعْبُدُونَ (37)
- عِبادُ الرَّحْمنِ الَّذینَ یَمْشُونَ عَلَى الْأَرْضِ هَوْناً وَ إِذا خاطَبَهُمُ الْجاهِلُونَ قالُوا سَلاماً (63)
- إِنَّما أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ رَبَّ هذِهِ الْبَلْدَةِ الَّذی حَرَّمَها وَ لَهُ کُلُّ شَیْءٍ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُسْلِمینَ (91)
- مِنْ عِبادِنا صالِحَیْنِ
- إِلاَّ عِبادَ اللَّهِ الْمُخْلَصینَ (40)
- إِنَّهُ مِنْ عِبادِنَا الْمُؤْمِنینَ (81)
- قُلْ إِنِّی أُمِرْتُ أَنْ أَعْبُدَ اللَّهَ مُخْلِصاً لَهُ الدِّینَ (11)
- قُلِ اللَّهَ أَعْبُدُ مُخْلِصاً لَهُ دینی (14)
آیاتی که به نوعی حقیقت و مراتب عبودیت از آنها فهمیده می شود چند دسته هستند.
- دسته اول شامل دستورات عملی است و به نوعی به رفتار می خورد و اصل دینداری و تبعیت و تسلیم در مقابل دین در این دسته هستند. (آیات 1 تا 5)
- دسته دوم به امور قلبی بر می گردد که مومن و مخلَص و مخلِص در دین از جمله آنها می باشند.
به نظر می رسد سوره کافرون پیامی که برای کفار دارد آمدن آنها به دسته اول یعنی پذیرش عبادت الله است و پیامی که برای مومنین دارد ارتقاء به دسته دوم است. یعنی کسانی را که در مقام عبادت و انجام دستورات عملی هستند را به درجه عبودیت الله و دینداری خالص می رساند.
نظرات شما: نظر
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی واژه دین:
برای بررسی واژه دین در آیات قرآن ابتدا سوالاتی که در ارتباط با سوره کافرون به ذهن میرسید مطرح شد که این سوالات به همراه پاسخ به شرح ذیل است:
1. صفات و خصوصیات دین الهی؟
a. قیم بودن و استواری یکی از ویژگیهای دین اسلام و چنین دینی مصداق صراط مستقیم است: قُلْ إِنَّنی هَدانی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ دیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ
ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکینَ (انعام/161)
b. تبیین رشد از غی از ویژگیهای دین الهی: لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ
سَمیعٌ عَلیمٌ (بقره/256)
c. تسلیم ویژگی دین الهی و اسلام دین منتخب خداوند است: إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ
بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ (آل عمران/19)
2. عکس العمل انسان ها در مقابل دین؟
a. برخی دینشان را فرقه فرقه میکنند: إِنَّ الَّذینَ فَرَّقُوا دینَهُمْ وَ کانُوا شِیَعاً لَسْتَ مِنْهُمْ فی شَیْءٍ إِنَّما أَمْرُهُمْ إِلَى اللَّهِ ثُمَّ یُنَبِّئُهُمْ بِما کانُوا یَفْعَلُونَ (انعام/159)
b. برخی دینشان را به خاطر غرور به دنیا لهو و بازیچه میگیرند: وَ ذَرِ الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا ... (انعام/70)
c. برخی از دین برمیگردند که نتیجه برگشت از دین کافر شدن و حبط اعمال و آتش جهنم است: ... الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ
إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ (217)
3. ارتباط عبودیت با دین چیست؟
a. از ویژگیهای دین قیم توحید در عبودیت و اقامه نماز و پرداخت زکات: وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دینُ
الْقَیِّمَةِ (بینه/5)
توضیح:
محور دین عبودیت خالص برای خداوند است و اگر کسی عبودیتش برای خدا خالص نباشد در واقع متدین به دین الهی نیست و متدین به دین دیگری است. لذا در سوره کافرون از نفی عبودیت شروع کرد تا مرزبندی دین الهی با دین کفار روشن شود. چرا که اگر با نفی دین از ابتدا شروع کرده بود دلیل مرزبندی با کفار روشن نمیشد و قابل سوء استفاده برای کفار میشد.
اگر من دستورات دیگر دین را مانند نماز و زکات و ... انجام دادم ولی شرک در عبودیت نیز داشتم باز دیندار هستم ولی شروع با نفی عبودیت غیرخدا نشان میدهد که دین الهی بر کسی صدق میکند که اخلاص در عبودیت برای خدا داشته باشد.
در برخی آیات دین قیم مصداق صراط مستقیم دانسته شده و در برخی دیگر عبودیت، پس رابطه دین با عبودیت این شد که مصداق حقیقی صراط مستقیم دین قیمی است که محور اصلی آن عبودیت و خلوص در آن برای پروردگار عالم است و در کنار عبودیت اقامه نماز و اعطای زکات است.
نظرات شما: نظر
دین:
به نظر می رسد برای اینکه بتوانیم از واژه دین که در سوره بیان شده است به فضای سوره منتقل شویم؛ باید به چند سوال پاسخ دهیم.
-
ویژگی دین حضرت رسول صلی الله علیه و آله
-
لوازم تن دادن به دین اسلام
-
موضع گیری انسان در مقابل دین
ویژگی دین:
برای کشف ویژگی ها از مفاهیمی که همنشین واژه دین در آیات است، می توان استفاده کرد به برخی از آنها که می تواند فضای سوره را کمی برای ما روشن سازد، اشاره می کنیم.
1-تسلیم:
النساء : 125 وَ مَنْ أَحْسَنُ دیناً مِمَّنْ أَسْلَمَ وَجْهَهُ لِلَّهِ وَ هُوَ مُحْسِنٌ وَ اتَّبَعَ مِلَّةَ إِبْراهیمَ حَنیفاً وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهیمَ خَلیلاً
البقرة : 132 وَ وَصَّى بِها إِبْراهیمُ بَنیهِ وَ یَعْقُوبُ یا بَنِیَّ إِنَّ اللَّهَ اصْطَفى لَکُمُ الدِّینَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلاَّ وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُونَ
آلعمران : 19 إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ
آلعمران : 83 أَ فَغَیْرَ دینِ اللَّهِ یَبْغُونَ وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ طَوْعاً وَ کَرْهاً وَ إِلَیْهِ یُرْجَعُونَ
المائدة : 3 حُرِّمَتْ عَلَیْکُمُ الْمَیْتَةُ وَ الدَّمُ وَ لَحْمُ الْخِنْزیرِ وَ ما أُهِلَّ لِغَیْرِ اللَّهِ بِهِ وَ الْمُنْخَنِقَةُ وَ الْمَوْقُوذَةُ وَ الْمُتَرَدِّیَةُ وَ النَّطیحَةُ وَ ما أَکَلَ السَّبُعُ إِلاَّ ما ذَکَّیْتُمْ وَ ما ذُبِحَ عَلَى النُّصُبِ وَ أَنْ تَسْتَقْسِمُوا بِالْأَزْلامِ ذلِکُمْ فِسْقٌ الْیَوْمَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَرُوا مِنْ دینِکُمْ فَلا تَخْشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیَوْمَ أَکْمَلْتُ لَکُمْ دینَکُمْ وَ أَتْمَمْتُ عَلَیْکُمْ نِعْمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الْإِسْلامَ دیناً فَمَنِ اضْطُرَّ فی مَخْمَصَةٍ غَیْرَ مُتَجانِفٍ لِإِثْمٍ فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحیمٌ
جوهره دین، تسلیم است. اگر این ویژگی نباشد گویا انسان دینی ندارد و مورد پذیرش حاکم هستی قرار نمی گیرد. تسلیم محض، با تنظیم تمام خواسته ها و امیال و عملکرد در تمامی شئون فردی، اجتماعی و سیاسی و ... تحقق می یابد. که اگر انسان سرخضوع و تسلیم در برابر برنامه های حاکمی داشته باشد اورا متدین به دین او می دانیم. در غیر این صورت او از دایره متدنین خارج می شود.
2-غیر او را داخل در برنامه ها نکردن(شرک):
البینة : 5 وَ ما أُمِرُوا إِلاَّ لِیَعْبُدُوا اللَّهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَ یُقیمُوا الصَّلاةَ وَ یُؤْتُوا الزَّکاةَ وَ ذلِکَ دینُ الْقَیِّمَةِ
در حالی که هیچکس را در دین خدا راه نمی دهند و در حالی که از هر باطل و نادرستی روی گردان هستند، عبودیت خدا را انجام می دهند. این غایت امر پیامبران است. هدف آنان این است که عبودیت پروردگار شود در حالی که دین را از غیر او خالص کرده اندو از هر باطلی روی گردانند.
در حالی که هیچ کس را و و هیچ باطلی را در برنامه زندگی شان راه نمی دهند به عبودیت خداوند می پردازند.
طبیعی چنین داستانی از دین این است که درگیری ایجاد می کند و انسانهایی که خواسته ها و منافع و نگرش دیگری دارند با چنین دینی مقابله می کنند. اگر منافع فردی شان زیر سوال رود فردی به مقابله بر می خیزند و اگر منافع اجتماعی شان در معرض آسیب باشد سعی می کنند اجتماعی به پا کنند تا از منافع خود دفاع کنند.
لوازم تن دادن به دین:
تنظیم کردن تمام خواسته ها و منافع بر اساس منافع دین خواسته های دین و تسلیم او شدن و خالص شدن برای خداوند. و برخی کارها که در قسمت بعدی هم آمده مطرح شده است. مثل: مقاتله و ...
برخی از موضع گیری انسان در مواجه با دین حق:
انتخاب دین:
البقرة : 256 لا إِکْراهَ فِی الدِّینِ قَدْ تَبَیَّنَ الرُّشْدُ مِنَ الْغَیِّ فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطَّاغُوتِ وَ یُؤْمِنْ بِاللَّهِ فقد استَمْسَکَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقى لاَ انْفِصامَ لَها وَ اللَّهُ سَمیعٌ عَلیمٌ.
خالص ساختن دین براى خدا:
النساء : 146 إِلاَّ الَّذینَ تابُوا وَ أَصْلَحُوا وَ اعْتَصَمُوا بِاللَّهِ وَ أَخْلَصُوا دینَهُمْ لِلَّهِ فَأُولئِکَ مَعَ الْمُؤْمِنینَ وَ سَوْفَ یُؤْتِ اللَّهُ الْمُؤْمِنینَ أَجْراً عَظیماً
اقامه وجه براى دین
الروم : 30 فَأَقِمْ وَجْهَکَ لِلدِّینِ حَنیفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتی فَطَرَ النَّاسَ عَلَیْها لا تَبْدیلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِکَ الدِّینُ الْقَیِّمُ وَ لکِنَّ أَکْثَرَ النَّاسِ لا یَعْلَمُونَ
دین سربار نیست بلکه همان نوع افرینشى است که انسان بر اساسش خلق شده است اقامه کردن نفس در هر امرى، به معناى استقامت آن در آن امر است یعنى خواستن از نفس است به اینکه ان امر را اقامه کند.(المیزان)
مقاتله در امر دین:
الممتحنة : 9 إِنَّما یَنْهاکُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذینَ قاتَلُوکُمْ فِی الدِّینِ وَ أَخْرَجُوکُمْ مِنْ دِیارِکُمْ وَ ظاهَرُوا عَلى إِخْراجِکُمْ أَنْ تَوَلَّوْهُمْ وَ مَنْ یَتَوَلَّهُمْ فَأُولئِکَ هُمُ الظَّالِمُونَ
شک در دین:
یونس : 104 قُلْ یا أَیُّهَا النَّاسُ إِنْ کُنْتُمْ فی شَکٍّ مِنْ دینی فَلا أَعْبُدُ الَّذینَ تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ وَ لکِنْ أَعْبُدُ اللَّهَ الَّذی یَتَوَفَّاکُمْ وَ أُمِرْتُ أَنْ أَکُونَ مِنَ الْمُؤْمِنینَ (]ین ایه نزدیک به فضاى سوره کافرون است)
(برداشتی از المیزان)شک در دین طرف مقابل شک در این است که آیا او بر دین خود پافشاری و استقامت می کند یا نه؟ و آیا دین او پا می گیرد و دوام می یابد یا خیر؟ منشا این سوال هم این بود که مشرکین طمع در زوال دین حضرت را داشتند. با این حالت مخاطب این بیان صریح از عبودیت لازم است.
اگر توان باشد دیگران را از دین برگردانند
البقرة : 217 یَسْئَلُونَکَ عَنِ الشَّهْرِ الْحَرامِ قِتالٍ فیهِ قُلْ قِتالٌ فیهِ کَبیرٌ وَ صَدٌّ عَنْ سَبیلِ اللَّهِ وَ کُفْرٌ بِهِ وَ الْمَسْجِدِ الْحَرامِ وَ إِخْراجُ أَهْلِهِ مِنْهُ أَکْبَرُ عِنْدَ اللَّهِ وَ الْفِتْنَةُ أَکْبَرُ مِنَ الْقَتْلِ وَ لا یَزالُونَ یُقاتِلُونَکُمْ حَتَّى یَرُدُّوکُمْ عَنْ دینِکُمْ إِنِ اسْتَطاعُوا وَ مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَ هُوَ کافِرٌ فَأُولئِکَ حَبِطَتْ أَعْمالُهُمْ فِی الدُّنْیا وَ الْآخِرَةِ وَ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُونَ
المائدة : 54 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا مَنْ یَرْتَدَّ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَسَوْفَ یَأْتِی اللَّهُ بِقَوْمٍ یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنینَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکافِرینَ یُجاهِدُونَ فی سَبیلِ اللَّهِ وَ لا یَخافُونَ لَوْمَةَ لائِمٍ ذلِکَ فَضْلُ اللَّهِ یُؤْتیهِ مَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ
هدف برگرداندن مومنان از دینشان است. نوع مقابله با آنها جهاد و نترسیدن از سرزنش مخاطبان و دیگران است.
طعن در دین:
النساء : 46 مِنَ الَّذینَ هادُوا یُحَرِّفُونَ الْکَلِمَ عَنْ مَواضِعِهِ وَ یَقُولُونَ سَمِعْنا وَ عَصَیْنا وَ اسْمَعْ غَیْرَ مُسْمَعٍ وَ راعِنا لَیًّا بِأَلْسِنَتِهِمْ وَ طَعْناً فِی الدِّینِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ قالُوا سَمِعْنا وَ أَطَعْنا وَ اسْمَعْ وَ انْظُرْنا لَکانَ خَیْراً لَهُمْ وَ أَقْوَمَ وَ لکِنْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَلا یُؤْمِنُونَ إِلاَّ قَلیلاً
التوبة : 12 وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فی دینِکُمْ فَقاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لا أَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ
بازیچه گرفتن دین:
الأنعام : 70 وَ ذَرِ الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَهُمْ لَعِباً وَ لَهْواً وَ غَرَّتْهُمُ الْحَیاةُ الدُّنْیا وَ ذَکِّرْ بِهِ أَنْ تُبْسَلَ نَفْسٌ بِما کَسَبَتْ لَیْسَ لَها مِنْ دُونِ اللَّهِ وَلِیٌّ وَ لا شَفیعٌ وَ إِنْ تَعْدِلْ کُلَّ عَدْلٍ لا یُؤْخَذْ مِنْها أُولئِکَ الَّذینَ أُبْسِلُوا بِما کَسَبُوا لَهُمْ شَرابٌ مِنْ حَمیمٍ وَ عَذابٌ أَلیمٌ بِما کانُوا یَکْفُرُونَ
بازیچه قرار دادن دین اسلام و مسخره کردن
المائدة : 57 یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا لا تَتَّخِذُوا الَّذینَ اتَّخَذُوا دینَکُمْ هُزُواً وَ لَعِباً مِنَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ مِنْ قَبْلِکُمْ وَ الْکُفَّارَ أَوْلِیاءَ وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنْ کُنْتُمْ مُؤْمِنینَ
اختلاف در دین:
آلعمران : 19 إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ وَ مَا اخْتَلَفَ الَّذینَ أُوتُوا الْکِتابَ إِلاَّ مِنْ بَعْدِ ما جاءَهُمُ الْعِلْمُ بَغْیاً بَیْنَهُمْ وَ مَنْ یَکْفُرْ بِآیاتِ اللَّهِ فَإِنَّ اللَّهَ سَریعُ الْحِسابِ
نتیجه:
هدف مخالفان، برگرداندن مومن از دینش است. و در این راه ملامت، تمسخر، طعن، بازیچه گرفتن دین، و غیره استفاده می کند. یکی از حالتهای آنها این است که امید دارند مومن دینش را رها کند و شک دارند که آیا استقامتش همچنان ادامه دارد یا خیر؟ و با این نوع برخورد، آنچه مهم است برای مومنان 1-محکم ایستادن در برابر آنها و دفاع از دین با محوریت عبودیت خداوند و عدم عبودیت آلهه آنهاست. تا امیدشان نا امید شود و شکشان از بین برود که مومن کاملا ایستادگی روی دین با محوریت عبودیت پروردگارش دارد.2- نهایت جهد و جهاد در راه خدا برای جلوگیری از هدف مخالفین و 3-نترسیدن از ملامتهای اجتماعی.
فضای سوره با کمک از ایه 104سوره یونس، جایی است که مخاطب امید دارد که مومن دست از دینش بردارد و زندگی اش را بر اساس ان تنظیم نکند. و مردد است که آیا او در عقیده دینی خود که محوریتش عبودیت است همچنان پابرجا هست یا خیر؟
نظرات شما: نظر