بسم الله الرحمن الرحیم
طرح سوالات:
[سورة الکافرون (109): الآیات 1 الى 6]
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ (1) لا أَعْبُدُ ما تَعْبُدُونَ (2) وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (3) وَ لا أَنا عابِدٌ ما عَبَدْتُّمْ (4)
وَ لا أَنْتُمْ عابِدُونَ ما أَعْبُدُ (5) لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ (6)
سوالات نحوی:
1. 1. ترکیب ما در ما اعبد چیست؟ با توجه به اینکه (من) موصول للعاقل است آیا در این آیه (ما)ی موصوله مراد است یا مصدریه؟
2. 2. دلیل تقدم لکم و لی بر دین آیا رساندن معنای انحصار در مذهب و عقیده است؟
سوالات چینشی:
1. 1. چرا سوره با تعبیر قل شروع شده است؟ آیا این نحوه شروع از طرف خداوند نشان از اهمیتی در مقول قول دارد؟
2. 2. چرا از افرادی که به پیامبر پیشنهاد دادند با تعبیر کافرون یاد کرده؟ آیا در این تعبیر کنایه ای موجود است یا اینکه صرف بیان وصف واقعی است؟
3. 3. چرا برای ندای کافرون از ندای یا ایها استفاده کرد؟ آیا در این ندا هشیار کردن مخاطب دور نهفته است؟
4. 4. چرا از معبود تعبیر به (ما) آورده است در حالی که امکان استفاده از (من) نیز بود؟ آیا در آوردن ما ابهام انگیز بودن خدا و اعتقادات کافران نهفته است؟
5. 5. چرا در آیه سوم با فعل شروع نکرد ولی در آیه قبلش با فعل شروع کرد؟ در این تفاوت تعبیر تفاوت معنا نیز مراد است؟
6. 6. چرا برای اعلام برائت پیامبر از پیشنهاد مشرکان از واژه عبد و عبادت استفاده کرده؟ آیا این واژه نشان از ریشه اختلاف کافران با پیامبر اکرم دارد؟
7. 7. در آیه پایانی چرا تعبیر دین به کار رفته از الهه مثلا حرفی نیست؟ دعوای الهه هاس یا دعوای دین ها و مکتب ها؟
سوالات ارتباطی:
1. 1. چه ارتباطی بین آیات 4و5 با آیات 2و3 وجود دارد؟ آیا صرف تکرار است یا معنایی بالاتر از تاکید و تکرار مراد است؟
2. 2. ارتباط آیه 6 با آیات قبل چیست؟ آیا بیان نتیجه است یا غرضی دیگر در کار است؟
فضای سوره:
· * این سوره در چه فضایی و برای چه نوع مخاطبینی نازل شده که یک مطلب به چند تعبیر تکرار شده است؟ آیا این نشان از لجاجت مخاطب این سوره دارد؟
نظرات شما: نظر
بسم الله الرحمن الرحیم
جمع بندی لغت کفر:
· مصبا- کفر باللّه یکفر کفرا و کفرانا، و کفر النعمة و بالنعمة أیضا: جحدها. و کفر بکذا: تبرّأ منه. و کفرته: سترته. و کفر اللّه عنه الذنب: محاه. و منه الکفّارة، لأنّها تکفر الذنب.
· مقا- کفر: أصل صحیح یدلّ على معنى واحد، و هو الستر و التغطیة، یقال لمن غطّى درعه بثوب: قد کفر درعه. و یقال الکافر: البحر، و یقال الکافر: مغیب الشمس. و النهر العظیم کافر، و یقال للزارع کافر. و الکفر: ضدّ الایمان، سمّى لأنّه تغطیة الحقّ. و کذلک کفران النعمة: جحودها و سترها.
· التهذیب 10/ 193- قال اللیث: الکفر: نقیض الایمان، و هو على أربعة أنحاء: کفر إنکار، و کفر جحود، و کفر معاندة، و کفر نفاق. و کفر الجحود: أن یعرف بقلبه و لا یعرف بلسانه. و کفر المعاندة: أن یعرف بقلبه و یقرّ بلسانه و یأبى أن یقبل. و کفر النفاق: أن یکفر بقلبه و یقرّ بلسانه. و قال اللیث: سمّى الکافر کافرا، لأنّ الکفر غطّى قلبه کلّه.
· التحقیق: أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو الردّ و عدم الاعتناء بشیء. و من آثاره: التبرّى، المحو، التغطیة.
در مجموع برای کفر چهار معنای اصلی گفته شده است و درکنار آن استعمالاتی نیز بیان شده که به یکی از این معانی برگردانده شده است:
1. الستر و التغطیة.
2. جحد و انکار.
3. تبرّأ.
4. محو.
از بین این معانی به نظر میرسد معنای التحقیق که تحلیلی از استعمالات و معانی ذکر شده برای کفر است دقیقتر باشد و آن همان رد و بی اعتنایی به چیزی است که تمام استعمالات دیگر از مصادیق این معنی دانسته شده زیرا این معنی قدرمشترک بین همه معانی ذکر شده است.
معادل فارسی این معنای واژه کفر بی توجهی کردن به چیزی است.
جمع بندی لغت عبد:
· مصبا- عبدت اللّه أعبده عبادة، و هی الانقیاد و الخضوع. و العبد خلاف الحرّ، و أعبدت زیدا فلانا: ملکته إیّاه لیکون له عبدا. و لم یشتقّ من العبد فعل، و استعبده و عبّده: اتّخذه عبدا. و عبد عبدا: غضب غضبا وزنا و معنى، و الاسم العبدة.
· مقا- عبد: أصلان صحیحان، کأنّهما متضادّان. و الأوّل من ذینک الأصلین یدل على لین و ذلّ، و الآخر على شدّة و غلظ. فالأوّل- العبد، و هو المملوک، و الجماعة العبید. و الأصل الآخر- العبدة، و هی القوّة و الصلابة.
· الاشتقاق 10- و اشتقاق العبد من الطریق المعبّد، و هو المذلّل الموطوء(طی شده). و یمکن أن یکون اشتقاق عبیدة و معبد من العبد و هو الأنف. قال علىّ بن أبی طالب رضى اللّه عنه: عبدت فصمتُّ، أى أنفت فسکتّ.
· التحقیق: أنّ الأصل الواحد فی المادّة: هو غایة التذلّل فی قبال مولى مع الاطاعة، و هذا المعنى یکون بالتکوین أو بالاختیار أو بالجعل. و أمّا مفاهیم الغضب و القوّة و الصلابة و الأنف و الحمیّة: فمعانی مجازیّة و من لوازم العبودیّة، فانّ التعبّد القاطع لشیء یلازم القوّة و التصلّب و الحمیّة و التأنّف فیه، و الغضب على خلافه.
برای واژه عبد دو معنای متضاد ذکر کرده اند که یکی انقیاد و ذل است و دیگری غضب و شده. اما التحقیق معنای دقیق عبد را نهایت تذلل و تواضع در برابر مولی همراه با اطاعت از مولی دانسته است و دیگر معانی را مجازی و از لوازم عبادت دانسته است.
معادل فارسی واژه عبد نهایت فروتنی در برابر مولی همراه با اطاعت.
جمع بندی لغت دین:
· مصبا- دان الرجل یدین دینا من المداینة. قال ابن قتیبة: لا یستعمل الّا لازما فیمن یأخذ الدین. و قال ابن السکیت: دان الرجل إذا استقرض، فهو دائن، و قال جماعة: یستعمل لازما و متعدّیا، فیقال دنته إذا أقرضته، فهو مدین و مدیون، و اسم الفاعل دائن، فیکون الدائن من یأخذ الدین على اللزوم و من یعطیه على التعدّى. دان بالإسلام دینا. تعبّد به، و تدیّن به کذلک فهو دیّن مثل ساد فهو سیّد. و دیّنته: وکلته الى دینه و ترکته و ما یدین. و دنته أدیته: جازیته.
· مقا- دین: أصل واحد الیه یرجع فروعه کلّها، و هو جنس من الانقیاد و الذلّ. فالدین: الطاعة،
· التهذیب 14/ 181- أبو عبید: الدین الحساب، و منه-. و الدین أیضا العادة- ما رال ذلک دینى و دینى أى عادتى. و قال أبو عبید: دنت الرجل أقرضته، و دنته استقرضت منه.
· و دان الرجل إذا عزّ، و دان إذا ذلّ، و دان إذا أطاع، و دان إذا عصى، و دان إذا اعتاد خیرا أو شرّا، و دان إذا أصابه الدین و هو داء.
· التحقیق: انّ الأصل الواحد فی هذه المادّة: هو الخضوع و الانقیاد قبال برنامج أو مقرّرات معیّنه. و یقرب منه الطاعة و التعبّد و المحکومیّة و- المقهوریّة و التسلیم فی مقابل أمر أو حکم أو قانون أو جزاء. و لازم أن نتوجّه بأن المعنى الحقیقىّ هو ما قلناه، و لا بدّ من اعتبار القیدین الخضوع و کونه فی مقابل برنامج.
در معنای این واژه التحقیق این گونه معنی کرده که دین خضوع و اطاعت در برابر برنامه و مقررات معینه است. پس دو قید در معنای دین نهفته است: خضوع و در مقابل برنامه بودن.
معادل فارسی واژه دین نهایت فروتنی همراه با اطاعت در مقابل برنامه تعیین شده است.
نظرات شما: نظر
1. مثالرابعقولهلاتعیدلمنسألعنالصلاةفیالحمامفیفهممنهعدممانعیةالکونفیالحمامللصلاة
2. وهکذا إذااقترنالکلامبشیءیفیدتعیینبعضمتعلقاتالفعلکماإذاقالالقائلوصلتإلىالنهروشربتفیفهممنهذهالمقارنةأنالمشروبهوالماءوأنهمنالنهرومثلماإذاقالقمتوخطبتأیوخطبتقائماوهکذا.
3 دلالة الإشارة
و یشترط فیها على عکس الدلالتین السابقتین ألا تکون الدلالة مقصودة بالقصد الاستعمالی بحسب العرف و لکن مدلولها لازم لمدلول الکلام لزوما غیر بین أو لزوما بینا بالمعنى الأعم سواء استنبط المدلول من کلام واحد أم من کلامین.مثال ذلک
1. دلالة الآیتین على أقل الحمل و هما آیة و حمله و فصاله ثلاثون شهرا و آیة و الوالدات یرضعن أولادهن حولین کاملین فإنه بطرح الحولین من ثلاثین شهرا یکون الباقی ستة أشهر فیعرف أنه أقل الحمل.
2. و من هذا الباب دلالة وجوب الشیء على وجوب مقدمته لأنه لازم لوجوب ذی المقدمة باللزوم البین بالمعنى الأعم و لذلک جعلوا وجوب المقدمة وجوبا تبعیا لا أصلیا لأنه لیس مدلولا للکلام بالقصد و إنما یفهم بالتبع أی بدلالة الإشارة
الجهة الثانیة حجیة هذه الدلالات
أما دلالة الاقتضاء و التنبیه فلا شک فی حجیتهما إذا کانت هناک دلالة و ظهور لأنه من باب حجیة الظواهر و لا کلام فی ذلک. و أما دلالة الإشارة فحجیتها من باب حجیة الظواهر محل نظر و شک لأن تسمیتها بالدلالة من باب المسامحة إذ المفروض أنها غیر مقصودة و الدلالة تابعة للإرادة و حقها أن تسمى إشارة و إشعارا فقط بغیر لفظ الدلالة فلیست هی من الظواهر فی شیء حتى تکون حجة من هذه الجهة. نعم هی حجة من باب الملازمة العقلیة حیث تکون ملازمة فیستکشف منها لازمها سواء کان حکما أم غیر حکم کالأخذ بلوازم إقرار المقر و إن لم یکن قاصدا لها أو کان منکرا للملازمة و سیأتی فی محله فی باب الملازمات العقلیة إن شاء الله تعالى
نظرات شما: نظر
دلالة التنبیه
و تسمى دلالة الإیماء أیضا و هی کالأولى فی اشتراط القصد عرفا و لکن من غیر أن یتوقف صدق الکلام أو صحته علیها و إنما سیاق الکلام ما یقطع معه بإرادة ذلک اللازم أو یستبعد عدم إرادته و بهذا تفترق عن دلالة الاقتضاء لأنها کما تقدم یتوقف صدق الکلام أو صحته علیها
و لدلالة التنبیه موارد کثیرة نذکر أهمها
الف: ما إذا أراد المتکلم بیان أمر فنبه علیه بذکر ما یلازمه عقلا أو عرفا. کما:
1. إذاقالالقائلدقتالساعةالعاشرةمثلاحیثتکونالساعةالعاشرةموعدالهمعالمخاطبلینبههعلىحلولالموعدالمتفقعلیه.
2. أوقالطلعتالشمسمخاطبامنقداستیقظمننومهحینئذلبیانفواتوقتأداءصلاةالغداةأوقالإنیعطشانللدلالةعلىطلبالماء.
3. ومنهذاالبابذکرالخبرلبیانلازمالفائدةمثلمالوأخبرالمخاطببقولهإنکصائملبیانأنهعالمبصومه
ومنهذاالبابأیضاالکنایاتإذاکانالمرادالحقیقیمقصودابالإفادةمناللفظثمکنیبهعنشیءآخر.
ب:ماإذااقترنالکلامبشیءیفیدکونهعلةللحکمأوشرطاأومانعاأوجزءاأوعدمهذهالأمورفیکونذکرالحکمتنبیهاعلىکونذلکالشیءعلةأوشرطاأومانعاأوجزءاأوعدمکونهکذلک.مثاله:
1. قولالمفتیأعدالصلاةلمنسألهعنالشکفیأعدادالثنائیةفإنهیستفادمنهأنالشکالمذکورعلةلبطلانالصلاةوللحکمبوجوبالإعادة.
2. مثالآخرقولهعلیهالسلامکفرلمنقاللهواقعتأهلیفینهارشهررمضانفإنهیفیدأنالوقاعفیالصومالواجبموجبللکفارة
3. مثالثالثقولهبطلالبیعلمنقاللهبعتالسمکفیالنهرفیفهممنهاشتراطالقدرةعلىالتسلیمفیالبیع.
نظرات شما: نظر
دلالة التنبیه
و تسمى دلالة الإیماء أیضا و هی کالأولى فی اشتراط القصد عرفا و لکن من غیر أن یتوقف صدق الکلام أو صحته علیها و إنما سیاق الکلام ما یقطع معه بإرادة ذلک اللازم أو یستبعد عدم إرادته و بهذا تفترق عن دلالة الاقتضاء لأنها کما تقدم یتوقف صدق الکلام أو صحته علیها
نظرات شما: نظر
روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج15، ص: 484
«و بالکافرون» دون الذین کفروا
1.احتمال دارد به خاطر این باشد که آیه می فرماید اینها از قبل کافر بودند نه اینکه قبلا مسلمان بودند و سپس کافر شدند.که کفر برایشان جدیدا اتفاق افتاده باشد.لأن الکفر کان دینهم القدیم و لم یتجدد لهم،
2. یا به خاطر این است که خطاب با کسانی است که خدا می داند که اینها کفرشان تا آخر عمرشان باقی است و قطع شدنی نیست و این با "کافرون " مناسب تر است و نشان این است که گویی این کفر با آنها مستمرا ملازمت داشته. أو لأن الخطاب مع الذین یعلم استمرارهم على الکفر فهو کاللازم لهم
3. أو للمسارعة إلى ذکر ما یقال لهم لشدة الاعتناء به. یا اینکه شدت اعتنا را به کفرشان برساند. با اینکه لفظ مشرک هم مناسب بود زیرا آنها نیز بت پرست بودند. و به دون المشرکین مع أنهم عبدة أصنام. و الأکثر التعبیر عنهم بذلک لأن ما ذکر أنکى(مضرتر، بدتر) لهم فیکون أبلغ فی قطع رجائهم الفارغ. اکثر می گویند که تعبیر به آن شده به خاطر اینکه برای آنها بدتر و برای ناامیدی کفار رساتر بود.
4. و فی ندائه علیه الصلاة و السلام بذلک فی نادیهم و مکان بسطة أیدیهم دلیل على عدم اکتراثه(ما ابالی) علیه الصلاة و السلام بهم إذ المعنى قل یا محمد،
5. النفی بالجملة الاسمیة آکد فکأنه نفى الفعل و کونه علیه الصلاة و السلام قابلا لذلک و معناه نفی الوقوع و نفی إمکانه الشرعی، و الجملة الاسمیة معناها نفی الدخول تحت هذا المفهوم مطلقا من غیر تعرض للزمان
6. فسر الدین بالحساب أی لکم حسابکم ولی حسابی لا یرجع إلى کل منا من عمل صاحبه أثر. و قد یفسر الدین بالحال کما هو أحد معانیه حسبما ذکره القالی فی أمالیه و غیره أی لکم حالکم اللائق بکم الذی یقتضیه سوء استعدادکم، ولی حالی اللائق بی الذی یقتضیه حسن استعدادی و الجملة علیه کالتعلیل لما تضمنه الکلام السابق فلا نسخ.
نظرات شما: نظر
روح المعانی فی تفسیر القرآن العظیم، ج15، ص: 484
«و بالکافرون» دون الذین کفروا
1.احتمال دارد به خاطر این باشد که آیه می فرماید اینها از قبل کافر بودند نه اینکه قبلا مسلمان بودند و سپس کافر شدند.که کفر برایشان جدیدا اتفاق افتاده باشد.لأن الکفر کان دینهم القدیم و لم یتجدد لهم،
2. یا به خاطر این است که خطاب با کسانی است که خدا می داند که اینها کفرشان تا آخر عمرشان باقی است و قطع شدنی نیست و این با "کافرون " مناسب تر است و نشان این است که گویی این کفر با آنها مستمرا ملازمت داشته. أو لأن الخطاب مع الذین یعلم استمرارهم على الکفر فهو کاللازم لهم
3. أو للمسارعة إلى ذکر ما یقال لهم لشدة الاعتناء به. یا اینکه شدت اعتنا را به کفرشان برساند. با اینکه لفظ مشرک هم مناسب بود زیرا آنها نیز بت پرست بودند. و به دون المشرکین مع أنهم عبدة أصنام. و الأکثر التعبیر عنهم بذلک لأن ما ذکر أنکى(مضرتر، بدتر) لهم فیکون أبلغ فی قطع رجائهم الفارغ. اکثر می گویند که تعبیر به آن شده به خاطر اینکه برای آنها بدتر و برای ناامیدی کفار رساتر بود.
4. و فی ندائه علیه الصلاة و السلام بذلک فی نادیهم و مکان بسطة أیدیهم دلیل على عدم اکتراثه(ما ابالی) علیه الصلاة و السلام بهم إذ المعنى قل یا محمد،
5. النفی بالجملة الاسمیة آکد فکأنه نفى الفعل و کونه علیه الصلاة و السلام قابلا لذلک و معناه نفی الوقوع و نفی إمکانه الشرعی، و الجملة الاسمیة معناها نفی الدخول تحت هذا المفهوم مطلقا من غیر تعرض للزمان
6. فسر الدین بالحساب أی لکم حسابکم ولی حسابی لا یرجع إلى کل منا من عمل صاحبه أثر. و قد یفسر الدین بالحال کما هو أحد معانیه حسبما ذکره القالی فی أمالیه و غیره أی لکم حالکم اللائق بکم الذی یقتضیه سوء استعدادکم، ولی حالی اللائق بی الذی یقتضیه حسن استعدادی و الجملة علیه کالتعلیل لما تضمنه الکلام السابق فلا نسخ.
نظرات شما: نظر
دلالت اقتضاء، تنبیه و اشاره:
گاهی اسلوب بیان(سیاق)، اشاره به نکاتی دارد؛ که کلام با الفاظش به آن دلالت ندارد. و مفسر گاهی از این نوع بیانات به نکاتی قابل توجه دست پیدا می کند که دانستن آنها می تواند در بالابردن مهارت تفسیری نقش داشته باشد.
به عنوان مثال: استفاده ای که تفسیر التحریر و التنویر از نداء در "یا ایها الکافرین" می کند، برداشت از سیاق و اسلوب بیانی است.و نودوا بوصف الکافرین 1. تحقیرا لهم و 2. تأییدا لوجه التبرؤ منهم و 3. إیذانا بأنه لا یخشاهم إذا ناداهم بما یکرهون مما یثیر غضبهم لأن اللّه کفاه إیاهم و عصمه من أذاهم.( التحریر و التنویر، ج30، ص: 509)
برای بهتر روشن شدن این نوع دلالت خلاصه ای از کتاب اصول فقه مرحوم مظفر را می توان مطالعه نمود.
أصول الفقه ( مظفر، محمد رضا )، ج1، ص: 131
ایشان سه دلالت را به عنوان دلالت سیاقی بیان می کنند. دلالت سیاقیه عبارت است از: مفهومی مفرد یا مرکب که از کلام استفاده می شود ولی در منطوق و مفهوم قرار ندارد. آن دلالتها عبارتنداز:دلالت اقتضاء، تنبیه، اشاره.
1. دلالت اقتضا: دلالتی که: الف: مقصود متکلم به حسب عرف ب: صدق کلام، عقلا یا شرعا ویا لغتا یا عادتا متوقف بر همین مقصودی است که سیاق کلام حاکی از آن است و در منطوق نیامده است.
2. دلالت تنبیه(دلالت ایماء) الف: مثل دلالت اقتضاء مقصود متکلم عرفا هست. ب: ولی تفاوتش با دلالت قبلی در این است که صدق ویا صحت کلام متوقف بر آن نیست. ج: سیاق کلام طوری است که قطع پیدا می شود که این دلالت لازمه کلام است ویا اینکه بعید است که متکلم اراده نکرده باشد.
3. دلالت اشاره: به خلاف دو دلالت قبل، متکلم قصد نکرده است ولی مدلول به نحو غیر بین ویا بین بمعنی الاعم از منطوق استنباط می شود.
خلاصه متن:" فی دلالةالاقتضاء و التنبیه و الإشارة"
البحث عنها یقع من جهتین الأولى فی مواقع هذه الدلالات الثلاث و أنها من أی أقسام الدلالة و الثانیة فی حجیتها
الجهة الأولى مواقع الدلالات الثلاث
قد تقدم أن المفهوم هو مدلول الجملة الترکیبیة اللازمة للمنطوق لزوما بینا بالمعنى الأخص و یقابله المنطوق الذی هو مدلول ذات اللفظ بالدلالة المطابقیة. و لکن یبقى هناک من المدلولات ما لا یدخل فی المفهوم و لا فی المنطوق اصطلاحا
نقولالأنسبأننسمیمثلهذهالدلالةعلىوجهالعمومالدلالةالسیاقیةکماربمایجریهذاالتعبیرفیلسانجملةمنالأساطینلتکونفیمقابلالدلالةالمفهومیةوالمنطوقیة. والمقصودبهاعلىهذاأنسیاقالکلامیدلعلىالمعنىالمفردأوالمرکبأواللفظالمقدروقسموهاإلىالدلالاتالثلاثالمذکورةالاقتضاءوالتنبیهوالإشارةفلنبحثعنهاواحدةواحدة
1 دلالة الاقتضاء
و هی أن تکون الدلالة مقصودة للمتکلم بحسب العرف و یتوقف صدق الکلام أو صحته عقلا أو شرعا أو لغة أو عادة علیها.
1. مثالها (قوله صلى الله علیه و آله: لا ضرر و لا ضرار فی الإسلام) فإن صدق الکلام یتوقف على تقدیر الأحکام و الآثار الشرعیة لتکون هی المنفیة حقیقة لوجود الضرر و الضرار قطعا عند المسلمین فیکون النفی للضرر باعتبار نفی آثاره الشرعیة و أحکامه و مثله
2. رفع عن أمتی ما لا یعلمون و ما اضطروا إلیه. مثال آخر (قوله علیه السلام: لا صلاة لمن جاره المسجد إلا فی المسجد) فإن صدق الکلام و صحته تتوقف على تقدیر کلمة کاملة محذوفة لیکون النفی کمال الصلاة لا أصل الصلاة.
3. مثال ثالث قوله تعالى و سئل القریة فإن صحته عقلا تتوقف على تقدیر لفظ أهل فیکون من باب حذف المضاف أو على تقدیر معنى أهل فیکون من باب المجاز فی الإسناد.
4. مثال رابع قولهم أعتق عبدک عنی على ألف فإن صحة هذا الکلام شرعا تتوقف على طلب تملیکه أولا له بألف لأنه لا عتق إلا فی ملک فیکون التقدیر ملکنی العبد بألف ثم أعتقه عنی.
**جمیع الدلالات الالتزامیة على المعانی المفردة و جمیع المجازات فی الکلمة أو فی الإسناد ترجع إلى دلالة الاقتضاء.
و الخلاصة أن المناط فی دلالة الاقتضاء شیئان: الأول أن تکون الدلالة مقصودة و الثانی أن یکون الکلام لا یصدق أو لا یصح بدونها و لا یفرق فیها بین أن یکون لفظا مضمرا أو معنى مرادا حقیقیا أو مجازیا
نظرات شما: نظر
گزارش تفسیر پرتو در سوره کافرون
نکته جدید در مراحل و شیوه ها:
مراحل را اینطور گفتیم:
مقدمه/ ترجمه/لغت/تفسیر آیه ها- تفسیر کلی
تفاوت:
- که در این سوره لغت ندارد/
- و در تفسیر کلی که شامل 6 نکته بود 3نکته را ندارد:
o نام های سوره با وجه تسمیه
o روایات (بیان آن ها و تحلیل آن ها و جواب شبهه های محتمل درباره آنها)
o ارتباط سوره با سور قبلی (تلاش برا ی فهم ارتباط منطقی)
نکات تفسیری:
1. این امر «قل ...» فرمان اعلام از جانب خداوند است تا مخاطبین «کافرین» متوجه شوند که آن حضرت واسطه ابلاغ است و نظر و مصلحت شخص او در اجراء این امر دخالت ندارد و تا یکسر امیدشان از هر گونه سازگارى درباره یگانه پرستى قطع شود.
2. یا ایها، ندائیست از دور به نزدیک و هشیار کننده- «یا، نداء دور و غائب.اى، نداء بنزدیک و حاضر. ها، انگیزنده و هشیار کننده است»- چنان که گویا، نداء دهنده به مردمى گول و دور از حق نداء میدهد، و نزدیک مىشود، و برمىانگیزد تا شاید هشیار گردند و بخود آیند.
3. و لا انتم عابدون ما اعبد جمله اسمیه و بجاى «و لا تعبدون ...» دلالت بر ثبات و دوام آنها در پرستش ننمودن معبود بحق مینماید.
4. ما در ما تعبدون و ما اعبد:
ما، در «ما تعبدون» اشعار به نامشخص و ناشاعر بودن معبودها و ابهام در اندیشه و عبادت عابدها دارد، و در «ما اعبد» بجاى «من اعبد» نیز براى این است که خداى یگانه و معبود بحق، در اندیشه آلوده آنها نامفهوم و مبهم بوده است. و شاید «ما» براى تعظیم یا تقابل آمده.
5. وَ لا أَنا عابِدٌ ...، تأکید و تکرار معناى لا اعبد ما تعبدون، بصورت جمله اسمیه است تا ثبات و پایدارى آن حضرت را در اعراض از هر بت و رد هر پرستشى جز پرستش خداوند و هر سازشى که در این باره مکرر پیشنهاد شده بود اعلام نماید.
نکته:
- علت تکرار تاکید است و توجیه ما مصدری به معنای نوع عبادت خلاف ظاهر است.
- فضای مخلوط توحید و شرک در آنان و پافشاریشان بر شرک اقتضای تاکید دارد.
6. لَکُمْ دِینُکُمْ وَ لِیَ دِینِ: تقدیم لکم ولى، و اضافه دین به ضمیر جمع مخاطب «دینکم» و مفرد متکلم «دینى- بحذف یا»، مشعر به حصر و اختصاص دو دین و جدایى آنها، و مجموع این آیه تقریر و استنتاجى از آیات قبل است: چون نه من به معبود شما سر فرود مىآورم و آن را مىپرستم و نه شما معبود مرا مىپرستید، پس همین براى شما باشد دین شما. و براى من باشد دینم.
نظرات شما: نظر
بسم الله الرحمن الرحیم
پرتوی از قرآن
نکات تفسیری:
1. 1. این امر «قل ...» فرمان اعلام از جانب خداوند است تا مخاطبین «کافرین» متوجه شوند که آن حضرت واسطه ابلاغ است و نظر و مصلحت شخص او در اجراء این امر دخالت ندارد و تا یکسر امیدشان از هر گونه سازگارى درباره یگانه پرستى قطع شود.
2. 2. یا ایها، ندائیست از دور به نزدیک و هشیار کننده- «یا، نداء دور و غائب. ها، انگیزنده و هشیار کننده است»- چنان که گویا، نداء دهنده به مردمى گول و دور از حق نداء میدهد، و نزدیک مىشود، و برمىانگیزد تا شاید هشیار گردند و بخود آیند «1».
3. 3. کافران مورد نداء همانها بودند که در کفر خود آن چنان پایدار ماندند که دیگر به ایمان و برگشتشان از کفر امیدى نبود. بیشتر اینها سران قریش و پاسداران بتها بودند که براى نگهدارى معبود و مطلوب خود و بازداشتن داعى توحید از دعوت، همه قواى خود را بکار بردند و هر وسیلهاى که داشتند براه انداختند و از هر درى درآمدند و چون توفیق نیافتند پیشنهادهایى براى سازش نمودند. گویا آخرین پیشنهادشان چنین بود که یک سال بتهاى آنها پرستش شود و سال دیگر خداى یکتا.(فضای سوره و مخاطب)
4. 4. ما، در «ما تعبدون» اشعار به نامشخص و ناشاعر بودن معبودها و ابهام در اندیشه و عبادت عابدها دارد، و در «ما اعبد» بجاى «من اعبد» نیز براى این است که خداى یگانه و معبود بحق، در اندیشه آلوده آنها نامفهوم و مبهم بوده است. و شاید «ما» براى تعظیم یا تقابل آمده.
التحریر:
نکات تفسیری:
1. 1. اینکه در این سوره عنوان خطاب در کلام خداوند به وصف کافرون آمده دلیل بر تحقیر پیشنهاد دهندگان به پیامبر اکرم است و اینکه نشانه عدم نفوذ در دین ایشان حتی در صورت آزار رساندن به ایشان: و نودوا بوصف الکافرین تحقیرا لهم و تأییدا لوجه التبرؤ منهم و إیذانا بأنه لا یخشاهم إذا ناداهم بما یکرهون مما یثیر غضبهم لأن اللّه کفاه إیاهم و عصمه من أذاهم.
2. 2. ذکر ما موصوله در آیه به قصد ابهام برای رساندن بزرگی مطلب است: إن (ما) الموصولة یؤتى بها لقصد الإبهام لتفید المبالغة فی التفخیم کقول العرب: سبحان ما سبّح الرعد بحمده، و قوله تعالى: وَ السَّماءِ وَ ما بَناها کما تقدم فی سورة الشمس.
نظرات شما: نظر