استاد: در بندگی همه این ها هست.
یعنی بخواهیم بندگی را هم باز کنیم باز همین عناصر ازش برون میاید. یعنی میگوییم در این رابطه چه اتفاقی می افتد؟ فرمانبری چه اتفاقی می افتد؟ کاملا رام است. کاملا رام در برابر او کاملا خاضع است در برابر او.
اگر بخواهیم ویژگی هایی از این بندگی را به دست بیاوریم همین عناصری است که در لغت هم بهش اشاره شد.
جنبه نیایش هم درش هست. یعنی در فارسی هم به این معنا که دیدیم نبود ولی بیشتر متاثر از فقه ما که عبادت را به یک رفتار خاص میگویند. یا تعبیری که مفردات داشت که ابلغ است یا تعبیری که بعضی میگویند فقط در رابطه با خدا به کار برده میشود اشاره به همین نکته میشود.
دانشجو: 30:43
استاد: عبودیت به معنای بندگی است. ولی اگر آن جنبه عبودیت را بخواهید به کار ببرید که بندگی همراه با ستایش درش هست میتوانیم بگوییم پرستش.
پس بیشتر تاکید بر این بود که:
1: معنایی که لغوی در برابر یک کلمه قرار میدهد توجه داشته باشیم که میخواهد ذهن مارا به معنا نزدیک کند. معنایش این نیست که این را میشود به جای آن به کار برد.
این را به این بیان عرض کرده بودم که باید دنبال تفاوت بود. اما حالا یک چیزی بیش از این که عرض کرده بودم باید دنبال تفاوت بود است، که مثلا اگر عَبَدَ را به معنای ذل میگوید این دو تا چه تفاوتی دارند. یک چیز دیگری دارد اضافه میکند و این است که این دارد تقریب به ذهن میکند معنایش این نیست که تمام منای عبد این است. در استعمالات عَبَدَ و یعبد همه اش این معنا میشود کرد. نه آن فقط نزدیک میکند که تو در استعمالات بفهمی. واقع لغت را باید در این استعمال پیدا کنی. یعنی ببینی کجا به کار برده میشود. آن واقعی که ممکن است حتی زبان از بیانش هم قاصر باشد.
معمولا عرب زبان ها و فارس زبان ها خیلی واژه ها را میفهمند ولی وقتی بهشان میگویی معنایش را بگو نمیتوانند بگویند. با نمونه های استعمالی میتواند بگوید ولی میگویی یک واژه دیگری به کارببر، میگوید این ممکن است ولی باز تمامش هم نیست. این مشکل را همیشه باهاش مواجه هستیم. یک نکته بود که رویش تاکید کردم. نکته دیگر هم که تاکید دارم این است که متعدی و لازم بودن ماده ای که در برابر تفاوت در تعدی و لزوم در خود واژه و معنایی که مقابل واژه آورده میشود این را هم باید بهش توجه کرد.
نهایتا این است که ما هر واژه ای را وقتی یک معنای لغوی بهمان ارائه میدهد معنای متفاوتی که لغوی ندادند این ها را در نظر میگیریم و بعد نگاه میکنیم این معانی را از کدام استعمالات به دست آورده اند به چه جهت از این استعمال، در استعمال میخواهیم ببینیم حالا این معانی مارا به چه چیزی در استعمال نزدیک میکند.
دانشجو: 33:00
ترکیبش مثلا با یک واژه مثلا عاصی یا سرکش و این ها چطور توصیف میشود؟ یک جور تفاوت میشود تناقض میشود. ولی این معانی درش خوابیده آن وقت توصیفش با این ها یک مقدار...
استاد: لغوی ها هم اشاره کرده اند. در رابطه با خدا که قرار میگیرم عبد را دو گونه به کار میبرند. یکی به معنای اینکه مخلوق خدا هستند. یعنی همه آدم ها یعنی همه موجودات عبادند. یعنی جنبه ملکیت را دارند ترجمه میکنند که همه بندگان او هستند. در این جنبه فقط از آن طرف دارد نگاه میشود، یعنی واقع رابطه، رابطه مولا و عبد است. اما در این رابطه که ما داریم ازش گفتگو میکنیم که غالب هم هست در رابطه این طرف است. یعنی رابطه عبد با مولاست.
اساس بندگی یک نوع قدرت داشتن و مالکیت داشتن است. در برده این خیلی روشن است که این مالکش است و حالا برده هم ممکن است سرکش باشد، این واقع عبد بودن یعنی مالکیت و مملوک بودن را دارد ولی ادب عبد بودن و حقوق عبد بودن را انجام نمیدهد. یعنی واقعش این است که وقتی اومالکش هست او اطاعت کند و او نمیکند. در موجود مختار بودن این هست دیگر امکان عصیان هست. در لغت هم این را اشاره کرده اند که در رابطه با خدا از جهت مالکیت و خالقیت خدا بخواهیم نگاه کنیم همه عبدند. ولی از این طرف بخواهیم نگاه کنیم بعضی عبد هستند و بعضی نیستند یعنی بعضی سر به این بندگی میگذارند و بعضی نمیگذارند و عبد عاصی میشوند.
حالا در بحث کفر هم این بحث یک مقداری راحت تر و روشن تر است آن هم یک اینطور سیری را باید بگذرانیم. یعنی باز نگاه میکنیم در واژه کفر معانی که آورده اند ستر و تقطیع را آورده اند و کنارش هم بعضی ضد الایمان آورده اند جهود و ستر را در رابطه با کفران نعمت آورده اند ستر و شی را آورده اند در رابطه با کفران نعمت (سترها بترک اداء شکرها) مفردات آورده است.
البته این را هم بد نیست که دقت داشته باشید که در لغت هایی که ما میبینیم (36:05) را خیلی توجه نمیکنند ولی در تاج الحدیث آمده که مثلا کُفر با کَفر فرق دارد. کَفر به معنای ستر است و کُفر به معنای ضد الایمان است. و بعد میگوید این اصل کفر هم از همان کَفر است. یک تفاوت میگذارد. باقی ر هم که از ضرب و یا نصر هست که آن را هم تفکیک میکنند. در المنجد این خصوصیت را دارد که این ( 36:30) را به طور مجزا می آورد. پس این را هم باز ضدالایمان یا نقیض الایمان آورده اند. نقیض الشکر هم اورده اند. آخر هم که التحقیق تبری را هم آورده اند به نظر میاد در لسان دیده ام. اینجا حالا با تردید نوشته ام.
التحقیق هم که به معایرد و عدلم الاعتنا آورده.
چیزی که ما اینجا داریم چندتا معناست که آقایان اینجا آورده اند که عمده اش ستر و تقطیعه است. حال کیفیت ستر و تقطیعه چگونه است این را باید بهش توجه کرد که چطوری اتفاق می افتد. یک معنای ضدالایمان هم آورده اند. در رابطه با کفران نعمت جهود و ستر را هم آورده اند.
یک نکته ای که باید بهش توجه کرد این است که کفر را یک وقت بدون حرف جر به کار میبریم مثلا در رابطه با زارع میگوییم کَفَرَها یعنی بذر را پوشاند اینجا به معنای ستر میاید. یک جاهایی با حرف به کار میبریم. یعنی وقتی میگویند کفر نقیض الایمان با باء جر به کار میبرند. میگویند مثلا آمنا بالله و کفرنا بالطاغوت. کفر را به معنای نقیض الایمان میاورد و با حرف جر میاورد با باء میاورد. قالب استعمالاتی هم که در روایات و در قرآن داریم کفر با حرف جر میاید. در حوزه اعتقادی و نه کفر نعمت. یعنی وقتی شما کفر به معنای ستر و تقطیعه را با باء جر میاورید اینجا به معنای انکار و جهل ازش استفاده میکنند.
نکته ای که اینجا بود این بود که ما با توجه به اسعمالاتی که داریم اگر بخواهیم کفر را به معنای ستر به کار ببریم چه چیزی ازش به دست میاید؟ مثلا وقتی به زارع میگوییم کافور یا کفار به چه جهتی به زارع نمیگوییم ستار ولی میگوییم کافر یا کفار. شاید چیزی که در همه اینها مشترک است این است که درجاهایی که به لحاظ پنهان کردن به کار برده میشود ستری که به لحاظ پنهان کردن یا پنهان بودن به کار برده میشود این را بهش میگوییم کفر. یعنی اگر کسی یک چیزی را با یک غرضی میپوشاند این را نمیگویند کَفَرَ ولی وقتی به غرض پنهان کردن این کار را میکند اینجا کَفَرَ را به کار میبرند. حالا این ستر و پنهان کردن گاهی ستر و پنهان کردن یک چیز است و گاهی ستر و پنهان کردن یک نسبت است. مثلا وقتی که میگوید کفر نعمت خب خود چیزی که شما دارید ازش استفاده میکنید پنهان نمیشود. چیزی که اتفاق می افتد نسبت نعمت با مُنعِم هست که پنهان میشود اینکه نسبت نعمت با منعم پنهان میشود این میشود همان کفران نعمت.
اگر اینطور سطح تقطیعه را در نظر بگیریم و در استعلاماتش ببینیم چه نکته ی متفاوتی میتواند به دست بیاید میتوانیم برسیم به همین بحث پوششی که همراه با پنهان کردن است و البته باید توجه داشت که تفاوت هست در مباحثی که میگوید ستر و تقطیعه بین تقطیعه و ستر هم یک تفاوتی هست.
تقطیعه و برای چیزی قطاع و جلد قرار دادن درش یک نوع جنبه حفظ هم هست. با ستر. ستر فقط پوشش است. اما تقطیعه و برای چیزی قطاع قرار دادن، قطاع یک چیزی دارد که جنبه محفاظتی هم درش هست. لذا در بعضی از این ترکیب ها ممکن است ما به جنبه حفظ هم توجه کنیم.
که در بعضی از این استعمالات ممکن است جنبه حفظ به کار برده شده باشد. مثل اینکه خوشه انگور یا شکوفه انگور را بهش میگویند کافور، این به جهت اینکه آن خود این دانه که ابتدای انگور شدن هست را میپوشاند به ان جهت است. حالا این پوشاندن ممکن است به لحاظ پنهان کردنش اینجا گفته بشود از ماده کفر استفاده میشود. ممکن است به لحاظ حفظ کردنش باشد.
یک نکته را هم در لغت توجه کنید که باب مجاز همیشه باز است. یعنی فکر نکنیم که اگر مثلا یک لغتی به کار برده شد، حتما این به معنای حقیقی اش است. یکی باب مجاز است که باز است. یکی هم باب توسعه و گسترش لغت است. یعنی شما یک واژه ای دارید. اینک میگویم باز است یعنی مدام در محاورات و گفتگوهای ما هست ولو کند. یعنی یک واژه ای را با یک معنایی داریم و به مناسبت یک جایی میبینیم که در آن هم به کار برده نشده ولی ما آنجا به کار میبریم. این باب این قضیه باز است. لذا خیلی از چیزهایی که اتفاق می افتد مثلا کَفَرَ را که در رابطه با خوشه انگور به کار میبرند، این جهتی درش نباید فراموش کنیم. که کفر به معنای همان پنهان کردن یا ستر است و اینجا در این هم به کار برده میشود که گویی دارد پنهان میکند.
دانشجو: 42:20
استاد: ستر به معنای پوشاندن است ولی اینجا کفر و پنهان کردن یعنی ستری که برای پنهان کردن است. یا ستری که برای حفظ کردن است. البته این حفظش را در استعمالات من زیاد ندیدم فقط همان تقطیعه ای که مقائس دارد به آن میشود توجه کرد.
دانشجو: 43:12
استاد: هم کتابهایی داریم برای اینکه مجاز را از غیر مجاز تفکیک کنند. و هم اینکه لغوی بنایش هست که یک جاهایی بعضی از لغات را اشاره کنند. یا حداقل نیاورند یا اگر میاورند این را اشاره کنند که این از باب مجاز است.
ما مشکل پیدا نمیکنیم اما علاوه بر اینکه لغوی این مار را میکند خودمان هم باید حواسمان باشد توجه داشته باشیم که حالا چیزی را لغوی آورد الزاما نگیریم که حتما حقیقت است. احتمال مجاز را برای خودمان باز بگذاریم.
در رابطه با واژه دین هم که اینجا داشتیم باز اگر واژه دین را بخواهیم معنای که آورد اند را جمع آوری کنیم،
دانشجو: در رابطه با کَفَرَ بعضی از موارد استعمالش به نظر میاید آنچه که دارد پنهان میشود حقش این است که عیان، بشود، حقش این است که نمایان بشود و ما با یک عرضی آن را میپوشانیم.
استاد: اصلا پنهان کردن یعنی همین. یک فعلی از طرف من است. یک چیزی را نمیخواهم کسی بفهمد.
در دین باز انقیاد و ذل را آورده اند. حالا این که در ماده دین مباحث انقیاد و ذل را می آورد این توجه خوب است که بدانید در ماده ی عَبَدَ هم لین و ذل آورده بودند، خب اینجا ببیید خیلی روشن است که وقتی دارد میگوید (جنس من النقیاد و الذل) نمیخواهید بگوید که دین هم مثل همان معنا میدهد. ولی مفهومی که بتواند کمک کند به معنای دین نزدیک بشیم با توجه به استعمالات این انقیاد و ذل است که ایشان اینجا دیده اند و آورده اند.
طاعت را هم گفته اند. همراهی و انقیاد را طاعت هم گفته اند. یعنی این را استعمال آورده اند. (یقال دان له یقین دینا اذا اذهب و انقاد و طاع) وقتی همراهی میکنی و مقاد و مطیع است اینجا بهش میگویند که دان له.
عادت را هم آورده اند حکم را هم آورده اند حساب و جزا را هم آورده اند حال را هم بعضی آورده اند.
دانشجو: حاج آقا اینکه میفرمایید استعمالات است یا...
استاد: نه فقط یک استعمال بودکه با توجه به اینکه معنای اذهب را آورده بود درش اشاره کردم.
فعلا داریم لیست میکنیم معانی را که آورده اند.
دانشجو: 46:45
استاد: دِین را که به معنایی حال آورده اند در این عبارت البته من کاملش را نیاورده ام به معنای وضعیتی است ه شخص دارد.
یا مثلا دِین را آورده اند کل شئ حاضرا. یعنی کل شیئی که برایش یک اجلی هست. به معنای همان ذلت هم در استعمال آورده اند که دان نفسه میگوید استعمال. دان نفسه اذله و سعبدها.
بعضی ها هم شأن آورده اند. عبادت هم آورده اند. به معنای شأن و به معنای عبادت. (ماله اجلٌ) گفتم آورده اند. بعضی هم گفته اند (ما یطاع به المعبود.) آن چیزی که معبود به وسیله آن اطاعت میشود.
بعضی تعریف اصطلاحی است. که میگوید (الدین ما یذهب الیه الانسان واعتقده انه یقربه الی الله) دین چیزی است که انسان یه سمتش میرود و اعتقاد دارد که اورا به خدا نزدیک میکند.
باز دین الملک را در یک استعمال اورده اند که (فی قضائه الملک یا فی حکم الملک.)
حالا بخواهیم معانی را بگوییم انقیاد و ذل هست، همراهی و انقیاد هست عادت هست حکم و قضا، طاعت و عبادت، 48:44 برای دین آمده. دَین را هم به معنای چیزی که حاضر نیست و هرچیزی که برایش یک ابد و زمانی هست را آورده اند.
چیزی که در معنای انقیاد و ذل و عادت و اینها را اگر بخواهیم نگاه کنیم، وقتی عادت را در رابطه با دین به کار میبرند بیشتر به جنبه استمراری اش کار دارند یعنی چیزی است که ادامه میابد.
در باران هم همین را میگویند. بارانی که با یک حسابی میبارد. واژه دیان الدین را برایش به کار میبرند. این استعمالات را میاورم برای این است که ببینیم از استعمالات در چه چیزهایی استفاده میکنند.
پس دین یک انقیاد و ذل یک فرمانبری و رام بودنی است که اینجا استعمالات ازش استفاده میشود که یک چیز استمرار یافته است و ادامه دارد.
و حالا یک بحثی هست که این وقتی در رابطه با حکم و قضا به کار برده میشود (فی دین الملک) گفته میشود. یا استعمالاتی که داریم (ان الدین عندالله الاسلام)، اینجا به چه چیزی توجه دارد؟
این چیزی که با توجه به استعمالات به انقیاد و ذل اضاف میشود این است که انقیاد و ذل در برابر هرچیزی نیست. انقیاد و ذل در برابر یک حکم در برابر یک دستور، منتها حکم و دستور، نه حکم موردی که میگوید مثلا دستور داد او هم اطاعت کرد. نه اینجا دین هم که به معنای اطاعت میگویند همان لحاظ درش هست ولی نه به معنای این که دستور داد اطاعت کرد. با توجه به آن بحث استمرار و مواظبتی که در مطر مطرح شد. یعنی یک روندی که در آن روند نسبت به آن روند انسان اطاعت دارد. نسبت به آن روند انقیاد و ذل دارد. حالا فعلی اش که به کار برده میشود یعنی تو آن روند را پذیرفتی و نسبت به او انقیاد و ذل داری. اسمی اش که به کار برده میشود میتوان به همان روند و آن چیزی که شما پذیرفتی. ولی وقتی میگویند دین الملِک یعنی آن مجموعه ای که این ملِک و پادشاهی دارد. در سوره یوسف است. ما نمیتوانستیم در دین ملِک (حالا دین ملک را گاهی به معنای حکم و دستور میگویند و معنایش یعنی در حکومت ملِک) یعنی مجموعه قوانینی که آن پادشاه دارد. در آیین ملِک. اینطوری در نظر بگیرید دین در فعل که به کار برده میشود. دین الحق این انقیاد و ذل و مطیع بودن نسبت به آن دین و برنامه است. اینجا گفتم نسبت به دین چون خودش دارد یدینون دین الحق. ولی در معنای اسمی اش خود آن مجموعه را میگویند. دین الملک یعنی آن مجموعه ای که این ملک دارد.
پس ما هم اینجا معنا را انقیاد و ذل یا اطاعت یا عادت یا در استعمال همراهی، مطر موازد این ها را داشتیم. این انقیاد وذل را در این استعمال ها بخواهیم ببینیم چطوری میبینم؟
یعنی اطاعت نه در برابر یک فرمان. با توجه به آن دین الملک. اینطوری که بگوییم تمام استعمالات تقریبا با هم هماهنگ اند و یک معنا را میرسانند. من اینطور نوشته ام که انقیاد و رام بودن مستمر در برابر چیزی. که خود آن دان هم با طاع فرق دارد. طاع یعنی یک دستور را اطاعت کرده اند. ولی دان یعنی انقیاد و اطاعت مستمری باشد. این اطاعت و انقیاد مستمر در برابرش یک مجموعه ی ثابت و مستمر باشد. نه یک فرمان. و آن چیزی که در برابرش یا بر پایه آن، انقیاد انجام میشود آن را بهش میگویند دین.
دانشجو: خود بندگی هم هست دیگر؟
استاد: نه بندگی همان حیثیت به آن آیین و این ها کار ندارد. به این مطاع بودن در برابر مولا کار دارد.
دانشو: مطاع بودن مستمر است مطاع بودن در برابر کسی که...
استاد: بله در برابر شخص است نه در برابر دین الملِک و مجموعه ای که او دارد. البته یک رابطه ای بین عبودیت و دین هست که فکر میکنم در همین بحث اشاره کردیم که در آیات مثلا عبودیت را مطرح میکند یا صرراط مستقیم را مطرح میکند و بعد میکند ذلک دین القیم. یا ذلک الدین القیمه. عبودیت و دین با هم یک رابطه ی تنگاتنگی دارند. حالا شاید دین روش بندگی است. هرکسی معبودی دارد و تبع آن معبودش یک دین دارد. دین اینجا به معنای یک دین با منشأ آسمای یا یک موسس مثلا بودایی باشد و یک چیزی تاسیس کرده باشد نیست. هرکسی معبودی دارد و به دنبال آن پرستش و به دنبال این بندگی یک آیینی را هم برای خودش خواهد داشت. این ربطه ای است که بین عبودیت و دین به طور کلی برقرار است. و بعد وقتی به عبودیت خدا میرسیم این دین میشود دینم پایدار. در برابر این همه دین هایی که آدم ها دارند این میشود دین قیم.
دانشجو: از طرف خدا بودنش هم مهم است؟ از طرف ملک بودن؟
استاد: نه در لغت ندارد. البته در اصطلاح دین به هرچیزی نمیگویند. حتی آنجا باز ادیان غیر آسمانی را هم میگویند.
این یک مرور برای کار لغوی مان که ما چون دیدم دوستان زحمتی کشیده اند و این کمرحله اش را باز با یک نمونه انجام میشد. الین هم به این معنا نیست که این ها نهایی است. راه برای تامل دوستان باز است. فقط میخواستم به طور اجمال که اجمالش هم خیلی طول کشید یک اشاره ای بکنم که در لغت به چه چیزهایی توجه کنید. این را هم بگویم اگر از لغت خسته شدید خیلی نروید با لغت سر و کله بزنید آن که خروجی بحث برای ما میشود در بررسی لغوی، این است که معنا را پیدا کنیم. ممکن است ما همان مقائس را که میبینم معنا را پیدا کنیم. مقائس گفته مثلا عَبَدَ یعنی لان و ذل منتها با این نکته که لان و ذل را برای تقریب به ذهنم گفته. لان و ذل در این سه عبارتی که خودش ارائه داده ببینم تا بتوانم به معنا نزدیک بشوم.
اینطور فکر نکنید که مدام ما باید کار لغوی انجام بدهیم. حاج شیخ هم اینطور نبود که مثلا در لغت هایی که نگاه میکردند، ایشان در کتابخانه شان یک اقرب الموارد داشتند که کتاب خوبی است. بیشتر از این نگاه میکردند و استفاده میکردند و گاهی هم اشاراتی که دوستان داشتند. ولی خیلی رحت. یعنی بحث لغوی اینقدر لازم نبود پیجیده باشد. اما ما برای اینکه میخواهیم یک کار عمیق انجام بدهیم این تجربه و روش را داشته باشیم. هرچند ممکن است در هر لغتی نخواهیم این کار را بکنیم. یا لااقل معانی لغوی متعدد نبیینیم.
یک گفتگویی کرده بودیم در رابطه با سئوالهای تفسیری.
در سئوالهای تفسیری اشکالاتی گفته شد.
تا سئوال 3 رفته بودیم.
اصلاح نکردید سئوالهایی که گفتگو شد؟
دانشجو: چرا ولی فرصت مباحثه نشد.
دانشجو: از صحبت هایدوستان اینطور بر میامد که شما قبول نکرده اید سئوال ها را؟؟؟
استاد: خب چون باید اصلاح میشد.
مثلا یک سئوال این بود که چرا با قل شروع شده؟ گفتم اگر با قل شروع نکند با چه شروع کند؟ خدا بگوید لا اعبدُ... که نمیشود.
خب بنا بود که اصلاحی انجام بشود. یعنی اینجا یک نکته ای برای سئوال هست. ولی خب این نکته در چه قالبی باید بیید این محل تامل بود.
اشاره کردم به نکته . شاید این هم بد نباشد که ما وقتی میخواهیم طرح سئوال کنیم، اولا یک نکاتی که در سوره هست و جای تامل و طرح سئوال دارد را مشخص کنیم مثلا در این سوره چند نکته را نوشتم. یکی شروع سوره، ولی شروع سوره را ذهنمان نرود همان قالب های قبلی. مثلا چرا قل گفت؟ اگر قل نمیگفت نمیشد. اگر هم میگوییم چرا باید توجه داشته باشیم به چه چیزی داریم اشاره میکنیم. اینکه چرا پیامبر باید برود اینطور گفتگو کند؟ چون خدا میتوانست با کفار گفتگو کند. حالا تعبیر قل نیاورد و به شکل دیگری بیاورد که نه مومنین معبود شما را میپرستند و نه شما معبود آن ها را خواهید پرستید. ولی اینکه به این شکل شروع میشود که پیامبر باید آن گفتگو را داشته باشد، خب این میتواند محل سئوال باشد.
باز یک نکته ای که میشد رویش فکر کنید که میتواند محل سئول باشد بحث فعلیه و اسمیه بودن جمله ها بود. چرا پیامبر از خودشان که میخواهند صحبت کنند فعلی میاورند یک جا یک جا اسمی میاورند. ولی از آن ها که میخواهند صحبت کنند فعلی میاورند.
یک بحث هم زمان فعل ها بود. زمان فعل ها که میگویم زمان مورد مشخصی دارد مثلا عبدتم، تعبدون، یک بحث هم خود همین فعلی که به کار برده مثلا پیامبر (اگر بپذیریم که لا برای استدلال است) اینکه لا اعبد نخواهم پرستید، فعل مستقبل به کار برده میشود. این نکته را هم قبلا اشاره کردیم که آیا در گفتگوی خدا زمان همین معنایی را دارد که ما داریم ازش استفاده میکنیم یا میتواند شکل دیگری باشد. مرحوم شیخ میگفتند در قرآن که میاید داستان زمین یک جور دیگری میشود. این را باید توجه داشته باشیم. در فضای خودمان که داریم گفتگو میکنیم گذشته و حال و آینده داریم. ولی از منظر خدا که داریم گفتگو میکنیم دیگر اینطور نیست. نمیخواهم بگویم کلا زمان ها به هم میریزد میخواهم بگویم حواستان باشد این الزاما اینطور نیست. میتواند یک شکل دیگری داشته باشد.
چیزی هم که جای سئوال داشت بحث تکرارها بود. که خود این اصلا اینجا تکرار هست یانه. اگر تکرار نیست چرا تکرار نیست؟ اگر تکرار هست جهتش چیست؟
نکته دیگر محوریت عبودیت بود چرا در سوره عبودیت محور قرار گرفته؟ چرا نفی دوطرفه عبودیت؟ ما نمیپرستی شما هم نمیپرستید. رابطه عبودیت با دین؟ رابطه عبودیت باکفر؟
عملا دارم یگویم به عنوان نکات. این نکته استخراج گردن باعث میشود شما چندتا نکته دارید حالا رویش فکر کنید این نکته اولا جای سئوال دارد یا نه؟ اگر میخواهم سئوال مطرح کنم، قالب سئوالی اش چه خواهد بود؟
مثلا وقتی میگوییم شروع سوره ذهنمان نرود روی اینکه خب چرا سوره اینگونه شروع شده است؟ این یک نکته است که باید رویش تامل کنیم. زوایا و ابعاد بحث را نگاه کنیم که در شروع سوره چه چیزی برای سئوال کردن هست؟
این را اینطور باید توجه کرد.
یا فعلیه و اسمیه بودن را فقط نبریم در قالب نحوی خودش که خب فعلیه است مثلا فعل مضارع باشد استمرار دارد و اینها. یا اسمیه باشد دلالت بر یک نوع ثبوت دارد. ذهنمان را در این قالب محدود نکنیم. این ها نکات 1:02:43
ولی در این ها محدود نشویم. این که چرا فعل میاید یا چرا اسم میاید این ها را یک مقدار رویش توجه کنیم حتی اگر میپذیریم میگوییم که جمله اسمیه ثبوت را دارد. باید ببینیم چه چیزی پشت داستان است که جمله اسمیه به کار میبرد. چه چیزی ثابت است؟ یا چه چیزی اتفاق افتاده که اینجا میگوییم این جریان ثابت است؟
دانشجو: 1:03:14
استاد: احتمال نه. احتمال مرحله بعد از سئوال است. نکات را برای مرحله قبل از سئوال گفتم. یعنی آدم یک جاهایی در سوره مشخص میکند که اینها را باید ببینم.
دانشجو: نه اینکه گفتید در مرحله صرف و نحوی نمانیم.
استاد: آن به این جهت بود که ذهنتان بسته نشود و باز بگذارید. وقتی باز گذاشتید جای سوال و نتیجتا در مرحله بعد جای طرح احتمالات دیگر هم باز است.
نظرات شما: نظر