سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خدا را در هر نعمتى حقى است ، هر که آن حق از عهده برون کند خدا نعمت را بر او افزون کند و آن که در آن کوتاهى‏روا دارد خود را در خطر از دست شدن نعمت گزارد . [نهج البلاغه]
 

 

 

تطهیر با جاری قرآن

نکات مطرح شده در کلاس:

 سؤالات چینشی و نکات ادبی

ملاک در رابطه با سؤالات چینشی،دو چیز است.1.خروج کلام از روال طبیعی2.وجود قالب های بیانی بدیل برای ترکیب مطرح شده در سوره.

یعنی گاهی ایه و نوع چینش کلمات اش غریب بوده و خارج از روال طبیعی کلام است.در این جا خود این تفاوت،مایه ی پرسش و مسأله پردازی است.

این خروج از روال طبیعی هم گاهی نسبت به روالی است که آیات قبل و بعد به ما می دهد؛مثلا در همین سوره ما وقتی می بینیم که در رابطه با نفی عبودیّت از رسول اینگونه تعبیر می شود:« لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُون»منتظر هستیم که در رابطه با نفی عبودیت از طرف مقابل هم مشابه همین ترکیب-یعنی به شکل فعلیه-تعبیر بیاید؛اما این روال به هم می خورد و بیان اینگونه می آید:« وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُد».خود این تفاوت منشأ سوال است.

گاهی خروج از روال طبیعی با توجه به نوع استعمال یک قالب در مجموع آیات قرآن است.مثلا تعبیر«یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ»در کل قران نظیر ندارد.چرا در این سوره از این نوع تعبیر استفاده شده است؟

و گاهی خروج از روال طبیعی با تصور اطراف قضیه روشن می شود.یعنی ما خدایی را تصور می کنیم که می خواهد از طریق رسول اش پیامی را به کسانی برساند که او و رسولش را قبول ندارند.آیا باید به این شکل تعابیر شکل بگیرد؟

این یک ملاک برای این که سؤالات چینشی شکل بگیرند؛اما ملاک دوم این است که بیان اگرچه از روال طبیعی خارج نشده است،ولی ما می بینیم که متکلم یعنی خداوند،از قالب های بدیلی می توانست استفاده کند،چرا به این نوع تعبیر بسنده کرده است؟

مثلا در ابتدای همین سوره،شما تعبیر «ْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ» را دارید،در حالی که خداوند می توانست به جای این تعبیر بگوید:« یا أَیُّهَا الَّذینَ کَفَرُوا»(تحریم/7)چرا از این تعبیر استفاده نکرده است.غرض او در چه نکته ای بود که به این تعبیر وصفی تعبیر شده است.؟

یا این نوع شروع سوره که رسول را در آن مأمور به ابلاغ به کفّار نموده است؛نمی توانست به صورت گزارشی باشد.؟مثل این که بگوید:«یا أیّها الکافرون لا یعبد الرسول ما تعبدون».چرا به این شکل آمده است.؟

این نیز یک ملاک برای سؤالات چینشی است.

با این توضیح،دیگر مرز بین سؤالات ادبی-که ما در ضمن یک کار ادبیاتی و نحوی در ابتدای سوره و قبل از طرح سؤال انجام می دهیم- با سؤالات چینشی روشن می شود.در کار نحوی ما در پی تطبیق قواعد نحوی بر ارتباط کلمات سوره و دریافت نقش اعرابی هر یک هستیم.حال اگر یک ترکیب غریب بود و خارج از روال طبیعی و یا وجوه متعددی برای ترکیب اش وجود داشت،باب یک سؤال چینشی را هم باز می کند.

مثلا در رابطه با عطف هایی که در همین سوره مطرح شده است.سه حرف عطف(واو) در این سوره به کار رفته است.بین ایات 2و3و4و5 حرف عطف به کار رفته است:« لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ(2)وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ(3)وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتمْ(4)وَ لَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ(5)».

در این جا ما دو احتمال ترکیبی داریم.یکی این که همه ایاتی که حرف عطف دارند را معطوف بر ایه ی 2 بدانیم.یعنی یک عطف طولی در آیه اتفاق افتاده است.دوم این که بگوییم واوی که ابتدای آیه 3 مطرح شده عاطفه است،و آیه ی 3 را بر ایه ی 2 عطف نموده است.و واوی که بر سر ایه 4 آمده است،استیناف بوده و باز واوی که بر سر ایه ی 5 آمده،عاطفه و ایه ی 5 را بر 4 عطف می کند.در این صورت عطف به صورت 2 به 2 اتفاق می افتد.یعنی ایه 3 بر آیه 2 و آیه 5 بر آیه 4 عطف شده است.

حال اگر قائل به وجود عطف طولی در آیه گشتید،در این صورت در ایه تکراری اتفاقی افتاده است.زیرا مفاد ایاتی که ظاهرا همه با هم جمع شده اند بسیار به هم نزدیک است.و این تکرار به نوعی خروج از روال طبیعی است.

اما اگر قائل شدید که در ایه عطف دو به دو شده است.دیگر فقط تشابه ظاهر آیات مطرح است و نمی توان گفت آیه در حال تکرار دو نفی پشت سر هم است.

پس کار نحوی به این صورت می تواند دست مایه ی یک پرسش چینشی را بسازد.

اما گاهی ما از حیث نحوی هم هیچ مشکلی نداریم،اما مسأله ی چینشی داریم.مثلا نسبت به « یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ» و بدیل اش « یا أَیُّهَا الَّذینَ کَفَرُوا»ما گیر نحوی نداریم.اساسا از حیث نحوی تفاوتی بین این دو نیست.چون یا أیها الکافرون،همان یا ایّها الذین کفروا است.«ال» الکافرون،موصوله است.ولی ما وقتی در ابتدای سوره این تعبیر را می بینیم،با خودمان می پرسیم که چرا در این جا تعبیر به این شکل آمده و از نوع بدیل اش استفاده نشده است.؟

یا مثلا در این آیه:« إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ الَّذینَ هادُوا وَ النَّصارى‏ وَ الصَّابِئینَ مَنْ آمَنَ بِاللَّهِ وَ الْیَوْمِ الْآخِرِ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِنْدَ رَبِّهِم»(بقره/62)از حیث نحوی دو موصول داریم.و این نکته ی خاصی ندارد.ولی از حیث چینشی ما با این سؤال روبرو هستیم که چرا آیه برای آمنوا یک بار موصول را می اورد و برای مسیحیان و یهودیان در یک مرتبه؟چرا بین همه شان جمع نکرده است.؟

پس نسبت بین کار نحوی و مسائل چینشی شاید عموم و خصوص من وجه باشد.

جمع بندی سؤالات سوره توسطه استاد

-        در رابطه با شروع سوره اکثر دوستان مسأله داشتند.اما این تأملی که پیرامون نقطه ی آغاز دارید را تنقیح کنید.چرا برایتان این گونه شروع سؤال بر انگیز است؟آیا این نوع شروع خلاف روال طبیعی است.و یا انواع بدیلی دارد و انتخاب این قالب برای شما منشأ سؤال شده است.؟برای این کار هم ابتدا عناصر آیه را تحلیل کنید.یک «قل»دارید و یک «أیّهاالکافرون» که هر دو برای شما منشأ ابهام شده اند.

با توجه به توضیحاتی که در رابطه با سؤالات چینشی داده شد،ملاک سؤال چینشی صادق است.یعنی این نوع مأموریت دادن به رسول برای ابلاغ،ضرورتی نداشت.می شد تعبیر بشود:«قل للکافرین»و از سویی دیگر همانطور که گذشت امکان گزارشی بیان کردن این مفاد هم بود،چه نیازی به خطاب نسبت به کفّاری بود که هیچ نوع انقیاد و پذیرشی را نسبت به رسول ندارند.

پس می توان دو سؤال را مطرح نمود

1.      چرا سوره با مأموریت یافتن رسول آغاز می شود.؟

2.      چرا سوره در خطاب به مشرکین شکل گرفته است.؟

-        یک نقطه ی ابهام هم در سوره همین تفاوت بیانات اسمیه و فعلیه در آیات است.یعنی چرا نسبت به رسول خدا و نفی عبودیت از ایشان،جمله فعلیه است:« لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُون»ولی نفی عبودیت نسبت به مشرکین،در قالب یک اسناد وصفی و در یک جمله ی اسمیه شکل می گیرد:« وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُد»

در حقیقت هم جملات تفاوت کرده اند و هم شکل اسناد فرق کرده است.یعنی یک وقت می گوید لا اعبد ما تعبدون و در ادامه می گوید و لا انتم تعبدون ما اعبد؛در این جا تنها قالب که جمله ی اسمیه و فعلیه باشند،تفاوت کرده است.و اسناد در هر دو فعلی است.اما در بیانی که ما در سوره شاهد هستیم،هم جملات تفاوت کرده اند و هم در یکی نفی فعل می شود و در یکی نفی وصف پرستندگی؛که هر دو جای سؤال دارند.

و باز همین تفاوت در نفی عبودیت نسبت به خود رسول الله هم دیده می شود.یعنی یک بار در قالب جمله ی فعلیه و با اسناد فعلی و یک بار هم در قالب جمله اسمیه و با نفی اسناد وصف پرستندگی؛«لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُون» و «وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتم‏».

این ابهامات را می توان در قالب این دو سؤال سامان داد:

3.      چرا عبودیت نسبت به رسول الله هم در قالب جمله ی اسمیه و هم در قالب جمله ی فعلیه اتفاق می افتد؟در حالی که نسبت به کفّار تنها از یک اسلوب بهره برده شده است.

4.      تفاوت نفی اسناد فعلی و حدوثی و اسناد وصفی در چیست؟این که نفی عبودیت نسبت به رسول الله و مشرکین،در ضمن نفی اسناد فعلی و وصفی رخ می دهد،این تفاوت ها حاکی از چه نکته ای است.؟

-        نسبت به زمان هم یک تفاوتی در بیان خداوند در رابطه با رسول است.یعنی یک بار نفی عبودیت از رسول می کند نسبت به اینده،و یک بار هم نسبت به گذشته؛یک بار می گوید:« لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُون» و در آیه ی بعد می گوید:« وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتم‏»که با توجه به موصول ما که اشاره به معبود مشرکین است،این تفاوت زمان روشن می شود.

آیا می توان این تفاوت زمان در آینده و گذشته اشعار به ریشه ها و پیشینه ی معبودهای امروزین کفّار و تفاوت و تنوع آنها در آینده داشته باشد.؟خود این نکته منشأ سؤالی است

5.      آیا تفاوت زمان در عبودیت نسبت به معبود مشرکین،مشعر به پیشینه و ریشه های کفر و تنوع و تفاوت معبودها در آینده است.؟

-        در رابطه با تکرار هم همانطور که در بحث های چینشی مطرح شد،اگر تکلیف بحث عطف در این آیات را روشن کنید،بحث تکرار هم روشن خواهد شد.یعنی اگر عطف را طولی بگیرید،بحث تکرار باز می شود.که در این صورت سؤال این خواهد بود:

6.      تکراری که در این سوره هست،به چه جهت و در پی چه غرضی در مقام صورت گرفته است؟

-        در رابطه با نفی دو طرفه در این سوره هم جای سؤال مطرح است.یعنی وقتی شروع سوره با تعبیر ای کافران است.دیگر چه ضرورتی به نفی عبودیت خداوند از کفار در ضمن دو آیه است.؟خود کفر بیانگر نافرمانی و نافی عبودیت از ایشان است؛دیگر چه نیازی به نفی دوباره ی آن در ضمن ایات بعد بود.؟

7.      چرا به نفی یک طرفه ی عبودیت از رسول نسبت به معبود مشرکین اکتفاء نشده است،و دوباره از مشرکین هم نفی عبودیت شده است.؟آیا این نفی دو طرفه نشانگر مبنای قرآن در عدم پذیرش و امکان مذاکره با مشرکین دارد؟

-        در این سوره محور بحث عبودیت است؛یعنی تمام ایات پیرامون عبودیت می چرخند.فلذا می بینید که معبودها مبهم گذاشته می شوند.حال نسبت به این نکته شاید بتوان به دو نحو سؤال مطرح کرد.یعنی یک بار بپرسیم که چرا در این آیات «ما تعبدون» مبهم آمده است و تصریحی به اصنام و یا الله نشده است.و یا به شکل تفسیری بپرسیم که این کانون نفی و اثبات بودن عبودیت و عدم عنایت به معبودها و متعلق عبودیت به چه جهت است؟

ولی نکته ای که باید بدان توجه داشت،عدم خروج از روال طبیعی در این ایات است.یعنی ما کلامی خلاف روال نمی بینیم،که بخواهیم سؤال چینشی مطرح کنیم.صرف مبهم گذاشتن متعلق عبودیت از سوی متکلم دلیل بر خروج از روال طبیعی نیست.بلکه در مقام متکلم بر اساس روال درست سخن گفته است.غرض خداوند به عبودیت و ارتباطش با کفر و دین است.او عنایتی به متعلق آن ندارد.پس اصل اختصار در کلام،ایجاب می کند تنها از آن چیزی سخن بگوید که متعلق غرض اوست و موارد دیگر را مبهم وانهد.

پس در مقام تنها باید یک سؤال تفسیری پرسید:

8.      نقش عبودیت در این سوره و پیام آن چیست؟و اساسا چرا خداوند عبودیت را به تنهایی محط نفی و اثبات قرار داده است؟

-        اما دو سؤال ارتباطی هم ماند.یکی ارتباط بین دین و عبودیت که در آیه آخر جلوه می کند.و دیگری ارتباط عبودیت با کفر.یعنی ایا می توان گفت که عبودیت دلیل اصلی شکل گیری ادیان است.؟یعنی ما با تفاوت معبودهایمان،ادیان متفاوتی را گزینش می کنیم؟کسی که معبودش هوای نفس اوست،یک مجموعه قوانینی را ملتزم خواهد شد و کسی معبودش الله است،در چهارچوب نظامی دیگر زندگی خواهد کرد.؟

و یا می توان گفت که کفر زمینه ی خروج از عبودیت ربّ است.؟

9.      رابطه ی کفر با عبودیت چیست؟ایا عبودیت ریشه ی کفر و ایمان است؟یا کفر زمینه ی بیرون شدن از عبودیت ربّ است؟

 

10. رابطه ی دین با عبودیت چیست؟آیا عبودیت ریشه ی دین ها و شکل گیری آنهاست.؟





  • کلمات کلیدی :

  • ::: یکشنبه 94/10/13 ::: ساعت 5:37 عصر :::   توسط عباس صفایی 
    نظرات شما: نظر